بعد از مطالعه این مطلب تصمیم گرفتم از این پس به جای فیشنگار اسم خودم رو بگذارم «فیشبلاگر» هم یه ابداع حساب میشه؛ هم اینکه بلاگر بودن درِش مستتره. هوم؟
شاید تا به حال با بلاگرهای مختلفی آشنا شده باشید، اما آیا می دانستید که بلاگر ها انواع مختلفی دارند؟ البته که بلاگر ها میتوانند در موضوعات و تخصص های مختلف رشد کنند اما اکثریت بلاگر ها شامل دسته های زیر می شوند.
بیوتی بلاگر – beauty blogger
فشن بلاگر – Fashion Blogger
بلاگر سفر و گردشگری
سلام شما باید حدس بزنید که منظور من کدوم بلاگره :دی
خوب بریم سوال اول
1-این بلاگر با مایتابه هاش معروفه :دی بهار نارنج
2-به وقت متعجب شدن میگه یاحضرت عباس (کشدار بخونید):دی دردانه (شباهنگ )
3-این بلاگر داداششو باتشت رخشویی بیدار کردن:دی محبوبه شب
4-این بلاگر به مارکوی بیان معروفن و غرغرهاش بسیار:دی واران
5-این بلاگر دوکلمه حرف حسابش معروفه:دی آقاگل
6- درد دارم شبیه مردی که جوان است و محکوم شده به حبس ابد! کدوم بلاگر گفته اینو؟بانوچه (ثریاشیری)
7-این
فردا امتحان دارم ، اما انقدر از صبح حالم بده که همینطوری افتادم یه گوشه ، تو این وضعیت خبر دادن اینترنت داره کم کم وصل میشه ، با خودم گفتم یعنی این حجم از بلاگر های جدیدی که از نبود اینستا و تلگرام اومدن بیان یهو میرن ؟
یعنی باز ما بلاگر های قدیمی میمونیمو و حوضمون؟ :)
این اولین تلاش جدی من برای بلاگر بودن است. قبلتر حدودا یک سال پیش همین موقع ها بود که از طریق همین وبسایت وبلاگی ساختم اما هرچه با خودم کلنجار رفتم نتوانستم مطلبی در آن منتشر کنم. شاید به اندازه ی کافی دیوانه نشده بودم. دیوانه از نوشتن در اینستاگرام... فقط فکر میکردم بلاگر بودن قشنگ تر از اینستاگرامر بودن است. البته که هست اما این دلیل کافی نبود. دلیل لازم و کافی اش دیوانه شدنم بود از اینستاگرام. چیزی که امروز به آن رسیدم. خیلی وقت است که خسته ام
بچه های گل توی خونه! سلامی به گرمای دست هایتان!
شاید باورتان نشود ولی در اثر همان دو ماه وبلاگ نویسی مدام، حملات پنیکم برگشته! حالا من با همه وجود دوستدارم بلاگر باشم. حرف دارم برای زدن و دروغ چرا، هرچند هم پست هایم دری وری و پوچ، من دوستشان داشتم! من با همه وجود دوستدارم بلاگر باشم و نمیتوانم! چون از اضطراب خفه میشوم. خوش به حالتان که میتوانید بلاگر باشید. ببخشید که با صفحات حذف شده وبلاگ های من مواجه میشوید.
باور بفرمایید اینکه نصفه شب در ا
بزارین یه اعترافی کنم
یکی از بلاگر ها اسمش گندم هست
داخل پستها از همسرش جو می گفت
منم فکر می کردم جو یه اسم خارجیه همسرش اهل ایران نیست
تا اینکه بعد یه مدت از روی پروفایل همسرش که بلاگر شد فهمیدم همون جوی هست که کشاورزها می کارن
+به گندم و جو برنخوره (این اسامی قشنگه )
من فقط اعتراف خودمو گفتم :)
تاثیرگزارترین بلاگر زندگیم: عالی
محجوب ترین بلاگر زندگیم: رامین
خرترین بلاگر زندگیم: محسن
یه وبلاگ مفید: حدیث
یه وبلاگ خوب: هشت حرفی سابق
یه وبلاگ حرفه ای: پیمان
به رونق وبلاگ نویسی کمک کنیم. اگه دوسداشتین، یه لیست این مدلی بنویسید. ما پایین پست لینکتون میکنیم.
پ.ن: به دلایلی لینک محسن رو نذاشتم.
از وبلاگایی که به شدت قبل فعال نیستن ولی همچنان عزیزن: ویتا
++وبلاگای کمتر دیده شده رو بیشتر حمایت کنیم.
سلام دوستان اینم مدل مانتو برای دخترای بلاگرمدل های متنوع گذاشتم که هر کس به سلیقه خودش دوست داشته باشه اکثرا مدل مانتو های برند هستن پس از شیک بودنشون خیالتون راحت باشه پ ن:من هیچوقت از رو مد نمیرم امسالم میخوام مانتو بدم بدوزن و مدل مانتوم تو مدلا هست
امیدوارم دوست داشته باشین
برای دیدن مدلا برید ادامه مطلب
ادامه مطلب
این اولین تلاش جدی من برای بلاگر بودن است. قبلتر حدودا یک سال پیش همین موقع ها بود که از طریق همین وبسایت وبلاگی ساختم اما هرچه با خودم کلنجار رفتم نتوانستم مطلبی در آن منتشر کنم. شاید به اندازه ی کافی دیوانه نشده بودم. دیوانه از نوشتن در اینستاگرام... فقط فکر میکردم بلاگر بودن قشنگ تر از اینستاگرامر بودن است. البته که هست اما این دلیل کافی نبود. دلیل لازم و کافی اش دیوانه شدنم بود از اینستاگرام. چیزی که امروز به آن رسیدم. خیلی وقت است که خسته ام
فکر کنم طولانیترین عنوان پست رو توی تاریخ وبلاگ نویسیم همین الان نوشتم! جریان از این قراره که من یه دختر چادری هستم تارزان غیرتی و تقریباً صد در صد دوستای صمیمی و اونایی که لایق کلمه بهترین دوست فلان و بیسارم هستن از جمله لی لی پوت که بهترین و قدیمی ترین دوست زندگیمه یا مثلا شیخ با کرامت عزیزم که بهترین و عزیزترین و با معرفتترین دوست از اکیپ خاصیه و یا مثلا داش غیرت که بهترین دوست دانشگاهمه و انقدری خوب هست که شاید یه روزی با لی لی پوت بتون
چندی از وبلاگ هایی ک مطالبشون رو دیدم یک نقطه مشترک بین همه ی اونا بی اعتنایی بیان به کاربرهاش بود تو این مدتی ک نبودم نمیدونم چرا انقدر پشتیبانی بیان فعالیتش کم شده به عنوان مثال نوشته بودن ک چند ایمیل ارسال کردند اما هیچ پاسخی دریافت نکردن خب این مشکل پشتیبانی صرفا برای بلاگ بیان نیست و سرویس هایی مثل رزبلاگ و ... هم به شدت با این مشکل رو به رو هستند و یکی از مهم ترین دلایلی ک وبلاگ توی ایران داره کم اهمیت جلوه داده میشه همینه شما اگه بلاگر گو
گاهی به این فکر می کنم که از بعضی از ما آدم ها اگه خدا رو بگیری ؛ دیگه هیچکس و هیچ چیز نداریم ، حتی شاید بعضی هامون بیمار بشیم و بعضی بمیریم ...!
ولی علارقم وابستگی و دلبستگی مون شاید چندان مطیع و عبد پروردگار نباشیم (خودم رو عرض می کنم) ! چون «نفس» مون سرکشه .
با دو-سه نفر از دوستان بلاگر صحبت کردم و قرار بر اینه مطالبی با موضوع تزکیه نفس و ترک اخلاق های ناپسند رو در وب هامون منتشر کنیم و مطالب هم در چندین قسمت آماده هستن و فقط بایستی منتشر بشن . ا
اگه علم جام شرابی باشه ، برای من انگار کن تازه جام را برداشته و سمت دهان ببری! میبینی که وسوسه برانگیز است اما هنوز مزه مزه اش نکردی...
تو یک وبلاگی خونده بودم برای لذت بردن از هرچیز باید "مست" اون چیز شد...مست یار ، مست پول ، مست کار...و مست علم!
ای مسیر زیبام! به قول همون بلاگر : "بگذار مستت باشم"
او دوست ماست و در عین حال هم نیست.اصلا مشخص نیست با کی دوست است و با کی نیست.هر روز هم با یکی دوست است و باز معتقد است نیست.کلی دوست دارد که هیچکدامشان را دوست ندارد(این نظر شخصی من است).با این حال او که امسال یک درجه به مرگ و نیستی نایل تر شده هرروز برای ما ژست عموجغد شاخدار میگیرد که"شما نمیدونید.من میدونم.پیف پیف".از حق نگذریم شاخ است.اوایل هم صدایش می کردیم گوزن.الان تغییر موقعیت داده و لقب و منصب جدید می چسباند پشت اسمش ولی همان آدم دوقطبیای
شاید خیلی از وبلاگ نویس ها ، دوست داشته باشن که قالبی با پهنای بزرگ و رنگ بندی ساده داشته باشن .. قالب بلاگر یا وبلاگ نویس برای این دسته از افراد توسط نقل بلاگ طراحی شده .. از ویژگی های این قالب :
واکنش گرا بودن قالب و نمایش صحیح در انواع دستگاه ها
استفاده از فونت وزیر
داشتن قابلیت تصویر مطلب
رنگ بندی ساده و روشن
استفاده از کتابخانه بوت استرپ
ادامه مطلب
اینروزهایم را نمی توانم با گذشته ام مقایسه کنم، روزهای پر رفت و آمد و شلوغ، متاسفم از اینکه بلاگری را دنبال می کنید که اینروزها ناتوان از نوشتن است. نمی دانم چه روزی اما روزی بر خواهم گشت و از خورشیدی خواهم گفت که عاشقانه می آید و دل شکسته می رود. از نسیمی که دیگر کسی در انتظار خبری از او نیست...
یادت نره دختر خونه
مهلت موندنت، مهلتمونه
اگه یه شب بی محلی کنی
شاید خدا داداشت و به صبح نرسونه
-شایع
پ ن: از یه بلاگر یه کتاب هدیه گرفتم . (به مناسبت تولدم) و برام جالب بود که مطمئن نبود از کتاب خوشم میاد کلا یا نه .
پ ن: دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
پ ن: آی ام آیرون من (اون لحظه آخر البته)
پ ن:
پ ن:
مدتی بود که نوشتن در این وبلاگ برایم دشوار شدهبود. نام اینجا که زمانی درونیاتم را خیلی خوب رمزگذاری میکرد، معنایش را برایم از دست دادهبود. احساس میکردم گرفتار چارچوبی خودساخته شدهام که چگونه نوشتن را به من تحمیل میکند؛ چارچوبی که اسکلتش را نوشتههای قبلیام در این وبلاگ میسازند. با بستر «بلاگ.آر» هم بعد از حدود چهار سال نوشتن، دوباره احساس غریبگی میکردم.
بعد از تردید و بیتصمیمی زیاد و فکر و قدری هم مشورت، عاقبت تصمیم گرفتم
سامانه بیان یا همین بلاگ دات آی آر خودمان سامانه ی خوبی است و مثل خیلی از بلاگر های داخلی که درجا زده اند و دلخوش به کاربران زیادشان کرده اند نیست. هنوز دلم می خواهد بیشتر وبلاگ بنویسم دغدغه هایم را بدون ترس از تمسخر بنویسم .
سیاسی نوشتن هم انگیزه می خواهد هم حوصله من هم فعلا حوصله ندارم . دوست دارم به ادامه تحصیل فکر کنم دوست دارم زبانم را بهبود ببخشم دوست ندارم درجا بزنم . اما انگار تاهل و اشتغال و پدر بودن آن قدر بیست و چهار ساعته هستند که نم
سلام
امروز که می خواستم با انرژی شروع به نوشتن کنم ، از خودم پرسیدم مخاطبان من چه موضوعی رو بیشتر دوست دارند ؟
راستش امروز موضوعات متنوعی برای نوشتن داشتم ولی برام مهم بودن شما بلاگر های محترم و مخاطبان عزیزم در قسمت نظر ، مشخص کنند ، می خواهند این وبلاگ در مورد چه موضوع گیاهی بنویسد .
همچنین اگر نظری در مورد بهتر شدن این وبلاگ یا انتقادی دارید با گرمی استقبال می کنم .
برای تکمیل کردن آرشیو پیوندهای روزانه وبلاگم، سری زدم به قسمت پیوندهای روزانه در پنل وبلاگم تا هم آرشیو را تکمیل کنم و هم تاریخ گذشتهها را حذف کنم. امّا دو نکته ذهنم را مشغول خود کرد، نکته اول را در پست بعدی میگویم، امّا نکته دوم؛ اینکه بلاگر بودن به صرف وبلاگ داشتن نیست. حتی به نوشتن در وبلاگ هم نیست، برای بلاگر شدن باید به کارهایی ملزم باشید از جمله پیوندهای روزانه. البته این که میگویم باید به پیوندهای روزانه ملزم باشید قانون
حس میکنم آخرینباریست که آخرینبار است.
و دیگر، بلاگر یا متخصص اهل قلم نخواهم بود. :)
حس میکردم چیزی اینجا من را نگه داشته. یک دلیل. چیزی تحت عنوان دوست که دلم برایش تنگ میشد. دروغ چرا؟ دلم برای هیچچیز اینجا تنگ نمیشود. یک روز این جمله را توی وبلاگ مترسک خواندم و پیش خودم گفتم:"بیرحم! چقدر ما منتظر برگشتنت موندیم!" و حالا میفهمم حق داشت. دلم برای هیچچیز اینجا، هیچوقت تنگ نمیشود و اولین بار در کل هجده سال زندگیام، اینهمه بی
من همیشه میگویم همهٔ رابطهها قرار نیست تا ابد ادامه داشته باشند، بعضیها میآیند که بروند، تضمینی نیست که دوستیها پابرجا بماند و رفاقتها کمرنگ نشود و... ، اما با وجود این باور، باز هم آدمها تا همیشه در یادم میمانند و دلم برایشان تنگ میشود. فراموش کردن آسان نیست. دلم برای شماها تنگ شده. هرگوشهٔ زندگی را که نگاه میکنم یک چیزی پیدا میشود و مرا به یاد شما میاندازد؛ از تسبیح صورتی توی سجادهام تا هدفون و کتابهای توی قفسه و...
خب اینم از روز آخر... برخلاف توصیه های بقیه روز آخری رو درس خوندم اما خیلی سبک. بیشتر با مامانم گپ زدیم و کلی خاطره بازی کردیم و همین باعث شد از استرسم یکم کم بشه. همچنین یک دست PES زدم باشد که رستگار شومD: پرونده مطالعه برای کنکور سراسری 98 رو همینجا می بندم و امیدوارم همگی موفق بشیم! اهالی بلاگر دعام کنیدا((:
سلام دوستان :)
طاعات و عبادات شما قبول باشه ان شاءالله
گفتیم یه سری بزنیم اینجا تا این قدح رو بیشتر از این گرد و خاک نگیره
چن روز پیش یه مهمان اصفهانی داشتیم تو محل کارمون ، یه آقای محترمی که با لهجه شیرین دیار زاینده رود برامون صحبت میکرد .
میگفت بچه که بودم یادمه یه خونه ی قدیمی و بزرگ داشتیم که انباری تاریک و ترسناک داشت .
هر وقت ما بچه ها بازیگوشی میکردیم ، مادرم اون انبار رو نشونمون میداد و میگفت اگه شلوغ کنین به اون یک سر دو گوش که تو انباری
حیاط مدرسه
مطب
دکتر معده بودیم. مادرش را آورده بود. مادرم را برده بودم. کتاب میخواند. وبلاگ
میخواندم. نوبتشان زودتر از ما بود. هر نیم ساعت یکبار از منشی میپرسید کی نوبت
مادر میشود. هر نیم ساعت یکبار از منشی میپرسیدم چند نفر تا مادر مانده.
تلویزیون سریال ماه رمضانی آتیلا پسیانی را پخش میکرد و از جایی که مطب آنقدر
شلوغ بود که صدا به صدا نمیرسید تنها تفریح من در سه ساعت معطلی خواندن آرشیو
وبلاگ محبوب بود و تنها تفریح او خواندن کتاب. ب
سلام های بلاگر های گرامی اگر میخواهید با تیم ما همکاری کنید ما حاضریم با شما تیمی کار کنیم فقط یکی از حرفه های زیر نیاز است که با همکاری کنید:
نام تیم :maxversion
حرفه های مورد نیاز(فقط یه مورد را بلد باشید میپزریم:) ):
1 کسانی که با کانستراکت 2 به صورت استاد کار کردن
2کسانی که در مدیریت وبلاگ حرفه ای هستند از قالب گرفته تا مدیزیت مطالب
3گرافیست
4انیمیشن کار
سایت برای عضویت:
maxversion.rozblog.com
بعضی وبلاگها رو فقط باید خوند.
نباید کامنت گذاشت.
کامنتگذاشتن و خوندن پاسخ اونها، ممکنه خطر فروپاشی ذهنیات مثبت شما از اون بلاگر رو به همراه داشته باشه.
چیزی که برای یک خواننده مثل یک فاجعه است و تبعاتش و اثراتی که در رابطههای مجازی باقی میذاره، هیچوقت جبران نمیشه.
بعضی وبلاگها رو فقط بخونید.
کامنت نگذارید.
:)
+به نظرم میاد من خودم برای عدهای از همون مدل بلاگرها محسوب میشم که نباید برام کامنت بذارن ؛)
همونطور که میدونین تو محیط وبلاگ یکی از مهمترین موارد، رابطهٔ بین بلاگرها و مخاطبهاست. به عنوان یک مخاطب چه ویژگیهایی در یک وبلاگ و چه رفتارهایی از سوی بلاگرهایی که وبلاگهاشون رو میخونید، دلآزاره براتون؟ و برعکس، چه ویژگیها و رفتارهایی دوستداشتنیه و باعث میشه احساس خوبی داشته باشین در مورد یه وبلاگ یا یه بلاگر؟ بهنظر شما معیار خاصی وجود داره در این زمینه یا فکر میکنین هرکس مختاره هرطور دلش میخواد تو وبلاگش عمل کنه؟
سلام
با تشکر از خانوم فاطمه از وبلاگ "بلاگی از آنِ خود" که منو دعوت کردند!اینجا قراره چند تا چیز از "بیان"بخوام تا به خودشون سر و سامون بدند.
اولین چیز به نظرم راه اندازی اپ اندروید و آی او اسِ که واسه ما انسان های سر به زیرِ گوشی به دست واجب به نظر میرسه.
دومین چیز به نظرم یکم تبلیغات کار خودشون تو فضاهای دیگه اس!من خودم تاحالا تبلیغی از بیان ندیدم هر چند شاید واقعا بنده خداها اینقدر درآمد ندارند که تبلیغ کنند!
چیز دیگه ای ندارم الان!لطفا هر کسی
من اگه کارهای بودم و میتونستم ملت رو مجبور کنم به هیچ عنوان به برخی از بلاگرها اجازه نمیدادم برن اونم چی با ترکوندن وب! به قول یه زلزلهای اینا با پا چک نخوردن! د چه حرکت بیادبانهایه؟
من میم سین پناه رو به عنوان یه بلاگر خیلی دوست داشتم و دارم و وبش رو با ذوق میخوندم الان با اینکه اینستاشو دارم دوست دارم کلهاش رو بکنم که دیگه توی وبلاگ نمینویسه و اینستاگرام شده محل نوشتههاش
توی بیان هم نگم براتون که چقدر از دست بعضیا شاکیم ولی دوست د
دستور غذا: بلاگر سایت paleo-khodimeni.blog.ir
مدت زمان آماده سازی: 15 دقیقه
مدت زمان پُخت: 45 دقیقه
کل زمان آشپزی: 1 ساعت
توضیحات:
مجاز در رژیم خودایمنی (AIP)، رژیم پالئو/پِیلیو (Paleo)، رژیم whole30
مواد لازم:
» دو فنجان کدو حلوایی، شُسته، پوست گرفته و خُرد شده
» 1 عدد کلم بروکلی سایز کوچک، شُسته و به قطعات (گُل های) کوچک خُرد شده
» گوشت چرب گوسفندی به میزان لازم ( بر طبق نیاز بدن هر فرد متغیر است)
» چند فنجان آب استخوان قلم (در حدی که مواد اولیه را بخوبی
۱. سه چهار سال پیش لافکادیو یه پستی نوشته بود درمورد یه آرمانشهر که همه شهرونداش بلاگر باشن... در جریان باشید فعلا دو تا از اون دایناسور جون سختا با هم همسایه شدن، تا ببینیم کی مدینه فاضلهمون محقق میشه! :))) *
۲. اون شتره بود، تو سریال حضرت یوسف از دست صاحبش فرار کرده بود که حضرت یوسف بتونه حال خانوادهشو از شتربانه بپرسه.... احساس میکنم شتر زندگی ما هم شاید به همین دلیل فرار کرده و همه این راه ما رو دنبال خودش دوونده دنبال یه ماموریت! شاید برای
نقل بلاگ پویشی راه انداخته است که مخاطب آن مدیران بیان هستند. وقتی این پویش راه افتاد به یاد پویش اقای صفایینژاد افتادم. از آنجایی که آقای قدیری به آن واکنش نشان داده بود با خود گفتم شاید این پویش هم توجهشان را جلب کند ولی یک مانع بزرگ وجود دارد که خیلی از بلاگرها ناامید شدهاند، چرا که به جز اضافه شدن یک کشو در قسمت نظرات پویش قبلی ثمرهای نداشته است. و این ناامیدی باعث میشود که خیلی از دوستان بلاگر دست به کیبورد نبرند و این چالش وسع
امروز توی مترو ۲ تا بچه (یکیشون پسر اون یکی دختر) دیدم گوله نمممممممکککککک
موها فرفررررییییی عین سیم ظرفشویی
چشم ابرو مشکیییی
پسره یکی دو سال بزرگتر بود و دختره تازه تازه راه میرفت :)))
دختره منو دید طبق معمول یه چشنک زدم بهش یهو دیدم خندید :)))
یهو گردنشو کج میکرد منم کج میکردم میخندید :)))
دل میبرد دیگه
یه خانومی هم بغل دست ما بود اولش با یه لبخند داشت مارو نگاه میکرد یهو گوشیشو در آورد
شروع کرد تایپ کردن
تند و تند :)
هی منو نگاه میکرد مینوشت بچه ه
یادم است چند وقت پیش یکی از بلاگر ها نوشته بود گیاهی داشته که چند روزی فراموش کرده است به آن رسیدگی کند اما آن گیاه همچنان شاداب و سبز بوده است و او از این بابت خوشحال بوده تا یک روز میبیند گیاهش از بین رفته و دیگر گیاه نمی شود و به این فکر کرده بود که با وجود عدم رسیدگی تا مدتی سبز و زنده ماند اما از درون پوک و خالی شده بوده آن گیاه.
داشتم به این فکر می کردم که افکار آدمی درست شبیه یک گیاه است. اگر به آن رسیدگی نشود، اگر غذای خوب بهش نرسد، اگر تش
یادم است چند وقت پیش یکی از بلاگر ها نوشته بود گیاهی داشته که چند روزی فراموش کرده است به آن رسیدگی کند اما آن گیاه همچنان شاداب و سبز بوده است و او از این بابت خوشحال بوده تا یک روز میبیند گیاهش از بین رفته و دیگر گیاه نمی شود و به این فکر کرده بود که با وجود عدم رسیدگی تا مدتی سبز و زنده ماند اما از درون پوک و خالی شده بوده آن گیاه.
داشتم به این فکر می کردم که افکار آدمی درست شبیه یک گیاه است. اگر به آن رسیدگی نشود، اگر غذای خوب بهش نرسد، اگر تشنه
با سلام خدمت کاربران آبادیس بلاگر این وبلاگ راه اندازی شد تا مطالب جالب زندگی رو یاد بگیرید و به دانش خودتون بیفزایید.
من مجید شیری کارشناس مهندسی نرم افزار و طراح گرافیک ، مؤسس فروشگاه آبادیس باکس این وبلاگ را راه اندازی کرده تا مطالب های روز و دانش های جدید رو به شما ارائه بدم و فایل هایی که رایگان هستند از این جا دانلود کنید.
امید است که این مجموعه مورد تایید شما باشد و رضایت شما خوشحالی ماست.
فکر میکنم اواخر سال 89 بود، که تصمیم گرفتم وبلاگ بزنم.
اولین بار از زبون دوستم زهرا اسم وبلاگ رو شنیده بودم. اون پرشین بلاگ داشت. منم بار اول میخواستم وبلاگمو در پرشین بلاگ ثبت کنم که یهو مامانم صدا زد که آیداااااااااااا چرا نخوابیدی پس نصفه شب شد که!! منم دستپاچه شدم کامپیوترو خاموش کردم! یعنی تا همین حد بچه ی مثبتی بودم :))
چندی گذشت و یه سری مشکلات تو زندگیم به وجود اومده بود که واقعا احساس تنهایی می کردم. حس میکردم باید جایی باشه که بتونم حر
میدانستم که قبل ها در "بیان" یک وبلاگ داشتم ولی نمی دانستم هنوز آن وبلاگ وجود دارد. فکر می کردم که حذفش کرده ام. تا اینکه خواستم در وبلاگ "بیان" پیام بگذارم اما فقط کاربران خود "بیان" اجازه داشتند نظر بدهند. برای همین خواستم وارد حساب کاربری ام شوم اما شناسه را فراموش کرده بودم تا اینکه بازیابی شناسه را زدم و وارد اکانت خودم شدم و در کمال تعجب دیدم که یک وبلاگ وجود دارد!
خیلی هیجان زده ام... من چند ماه پیش دوباره وبلاگ نویسی را شروع کرده بودم اما د
به نام خدا، سلام. (این مدلی باید شروع کرد دیگه، هوم؟)
اول از همه این رو بگم که بخشی از چیزایی که قراره بگم رو قبلا در این پست هم گفتم، اما از اونجایی که شونزدهم شهریور روز وبلاگ نویسان فارسیه، خواستم یه مروری روش داشته باشم، علاوه بر اینکه پستیه در راستای چالشی که آقای هاتف در این پست شروع کردن. (با تشکر از ایشون)
خب، داستان از کجا شروع شد؟
از یه تابستون. یادم نیست کلاس دوم بودم، یا سوم.
یه تقی به توقی خورد و با کارلا یه وبلاگ توی بلاگفا زدیم. اسم
میدونم که خیلی رفتم و اومدم
یه بخشیش به خاطر تجربه کردن فضاهای مختلف بود
یه بخشیش به خاطر وجود دوستان بلاگر بود و یه بخشیش هم واقعا نمیخواستم برگردم اما کاری پیش میومد و برمیگشتم
الان هم از آینده خبر ندارم ولی برای تجربه مهمی میخوام برم
برای ساختن فرداهای بهتر و زندگی بهتر
ان شاء الله که بتونم با دعای خیر شما
داشتم فکر میکردم چه خوب میشد اگر بیان یک اپلیکیشن برای موبایل میداشت. وقتی توی گوگل جستوجو کردم متوجه شدم انگار سرویسای وبلاگنویسی بزرگ مثل وردپرس، ویکس، بلاگر، تامبلر و ... هم نرمافزار و هم اپلیکیشن دارن. حالا که همه دارن، ما چرا نداشته باشیم؟ البته من تا حالا نه از سرویسای خارجی استفاده کردهم، نه با اپلیکیشنهاشون کار کردهم که بدونم دقیقاً چه امکاناتی دارن. فقط بهطور کلی یه همچین پیشنهادی به ذهنم رسید، گفتم مطرح کنم ببینم
شاید خیلی از وبلاگ نویس ها ، دوست داشته باشن که قالبی با پهنای بزرگ و رنگ بندی ساده داشته باشن .. قالب بلاگر یا وبلاگ نویس برای این دسته از افراد توسط نقل بلاگ طراحی شده .. از ویژگی های این قالب :
واکنش گرا بودن قالب و نمایش صحیح در انواع دستگاه ها
استفاده از فونت وزیر
داشتن قابلیت تصویر مطلب
رنگ بندی ساده و روشن
استفاده از کتابخانه بوت استرپ
برای پیش نمایش کامل قالب روی همین متن کلیک کنید .
اگر نحوه قرار دادن قالب بر روی وبلاگ رو نمی دونید ، به
از وقتی با فضای مجازی آشنا شدم حدود 13-14 سال میگذره و نباید منکر این شد که چه چیزهای خوب و نابی به دست آوردم؛
یعنی در کنار ضعف ها و عیب هاش، خوبی هاش زیاده و از مهمترینش دسترسی آسونه!
در مجموع میتونم بگم وقتی میشه یه کار مفید انجام داد و بهره برد، چرا به بطالت گذروند و در آینده حسرت خورد!؟
جالبه که همین فضای مجازی در حال تغییرات عظیمی هست که باز خوبی ها و بدی هایی داره! بدی هایی که بدجوری به ذوقم میزنه و اذیتم میکنه! حس میکنم قدیم ها افرادی که جامع
میخواستم دیگه از مشکلاتم ننویسم اینجا... میخواستم غر نزنم دیگه... ولی این سلسله اعتفاقات مزخرف عصبی کننده تموم میشن مگه؟!! :/
فقط یه چیز هست که حالمو خیلی خوب کرد و چند روزه میخوام بنویسمش و هر بار موکولش میکنم به وقتی که حالم بهتر باشه و نمیرسه این وقت!!! پس همه مقدماتو حذف میکنم و یه راست میرم سر اصل اتفاق... من بالاخره موفق شدم یه بلاگر ببینم! :) یکی از عزیزترین و دوست داشتنیترین دوستای مجازیمو تو یه موقعیت به شدت عجیب که مطمئنم هیچ دو بلاگری تا
بعضی از حقوقی که گردن آدم میفته، از مو هم باریک تره!
شاید اصلا ندونی چنین حقی به گردنت مونده، شاید اصلا طرف رو نشناسی، شاید تا آخر عمرتم نفهمی که کسی ازت رنجیده...
ولی یه روزی، مچتو میگیرن، همون روزی که پرده ها کنار میرن و دیگه معذرتخواهی هیچ فایده ای نداره!
حقوق مجازی از جمله این حقوقه...
همین جا، و همین امروز، از همتون میخوام، اگه تو این سالهای بلاگر بودنم، حرفی زدم که کسی رو ناراحت کردم، رفتار بدی ازم سرزده، یا چیز بی فایده و نامربوطی نوشت
یکی از زیباترین کارها و فرهنگها که در دفاع مقدس زیاد بود و شاید رواج آن از آن زمان بود صلواتی کار کردن است. دوستانی که اربعین پیادهروی رفتهاند این زیبایی را به خوبی درک میکنند.
هرچند بعد از دفاع مقدس، سازندگی این فرهنگ را حتی در ببین مذهبیها از بینبرد، ولی هنوز هم گاهی از این قبیل کارها انجام میشود. اینجا زحمت یکی از بلاگرها که از این جنس کارها کرده است البته از جنس مجازی، مشاهده میکنید. آموزشی که امکان پشتیبانگی
وقتی برادر حسن قاسمی به این پویشی که برادر صفایی نژاد شروع کرد دعوتم کرد اولش یه مقدار سختم شد... بعد که مطالب برخی شرکت کنندگان رو خوندم و دیدم که هرچی لازم بود رو دوستانی که مشارکت کردن گفتن... تقریبا بی خیال مشارکت در پویش شدم... اما یکی دو مطلب در مورد بیان همچنان ذهنم رو تحریک میکرد برای نوشتن تا الان که بلاخره کار خودش رو کرد...
یه حسنی از بیان همیشه در نظرم بوده و هست که...
بذارید اول یه خاطره از استاد دینانیِ دوست داشتنی براتون بگم: ایشون
جای خالی دو وبلاگ وزین این روزها بسیار احساس می شود. یکی آقای اشکان ارشادی که کلا وبلاگ شان را حذف کردند و دیگری سرکار خانم سمیرا شیری که وبلاگ شان موجود است ولی خود ایشان نه پستی ایجاد می کنند و نه راه تماس ها را مفتوح گذاشته اند.
در هر صورت قصد بر این بود که یادی از این دو بلاگر عزیز و ارجمند کرده باشم و بگویم که اگر چه فعلا به نوعی نیستند ولی یاد و خاطرشان در ذهنم زنده است و براشون دعا می کنم.
انشااله هر جا که هستند صحیح و سالم و موفق باشند.
به تاریخچه وبلاگ نویسی در جهان، ایران و حتی خودم اشاره نمیکنم! (اینجا رو بخونید)، اما از کوتاه نوشته های بعضی دوستان که بیشتر شبیه توئیت کردن هست غصه ام میگیره، ما برای به اشتراک گذاشتن عکس اینستاگرام داریم، برای کوتاه نویسی های روزانه توئیتر داریم، در کل شبکه های اجتماعی متنوعی هست که میشه مطابق با نوع نوشته ما در اون مطلب گذاشت یا نقطه نظرات رو نوشت. اما فضای وبلاگ نویسی و بلاگر بودن کمی فضای متفاوت تری نسبت به سایر شبکه های اجتماعی داره. م
میدانی حالا که فکر میکنم من هیچ چیز کاملی نصیبم نشد. هیچ چیز. همه چیز یک جایی نیمه رها شد. داشتم فکر میکردم باید چه طور از خودم بگویم؟ وقتی یک جایی عشق کتاب و کتابخوانی هایم را کنار گذاشتم. یک زمانی عشق موسیقی را رها کردم. یک جایی زبان انگلیسی و فرانسه را رها کردم. رفاقت هایم. هنرهایم و خیلی چیزهای دیگر. حالا هم درست ترم آخر باید همه چیز دچار تعلیق میشد. حتی دیگر از شغل محبوبم هم ترس دارم و شاید این هم نیمه رها شود. حالا من که هستم وقتی حتی جای کامل
اگه این پست رو خونده باشید با خواندمان هم آشنایی کامل دارید!
توی این پست لینک دوستانی که لطف میکنن و به این دعوت پاسخ میدن رو میذارم که شما هم بتونید همه رو یک جا داشته باشید. و توی همین پست هم میتونید همراهیتون رو بهم خبر بدین تا پست به روزرسانی بشه :)
اسپریچو
سلام
قبلا چند ماهی وبلاگ داشتم ولی بیشتر خواننده بودم تا نویسنده. اما حالا تصمیم گرفتم بنویسم. بلاگر شدن به نظرم مزه خوبی داره و جذابه. برای ادمایی شبیه من که همش چند ماه مونده به هزاره سوم دنیا اومدیم ، دنیا شاید فرق بکنه. ما از وقتی که قدرت نوشتن داشتیم کامپیوتر بوده داخل خونه هر چند مال خواهر بزرگتر بوده باشه یا از وقتی که بزرگتر شدیم موبایل داشتیم. یه وقتایی دوست داشتم با مداد بنویسم. دفتر خاطراتم رو میگم. می نوشتم و پاک می کردم البته اونجا
یک چیزی ته دلم میگه راحت باش و هر چی توی ذهنت هست بنویس چه عیبی داره وقتی این همه بلاگر هستند که از ریز جزئیات زندگیشون میذارن و کلی دنبال کننده جمع میکنند و از این دنبال کننده ها پول درمیارن هر چی تعدادشون بیشتر شه هزینه ی تبلیغشونو بیشتر میکنند!
یک چیزی میگه راحت باش ولی من نمیتونم راحت باشم چون نمیدونم چند جفت چشم این مطلب رو میخونن و چقدر ممکنه منظور منو بد برداشت نکنند! من نمیتونم خیلی راحت عکس دسته گل نرگس بذارم و بگم "مرسی عشقم که به
امروز تنها بودم.هیچ اسنرسی نداشتم.
گفتم خوبه بشینم چیزهایی را از آنها لذت می برم،بنویسم.
نشستم فکر کردم و فکر کردم.....
۱- از با دوستانم بودن لذت می برم....
۲-از با فرزندانم بودن لذت می برم.....
۳-از با همسرم بودن لذت می برم.....
۴_از با پدر و مادرم بودن لذت می برم....
۵- از با خواهرم بودن....
۶-با برادرم بودن....
۷-با خواهرزاده هام بودن....
۸-با پدر و مادر شوهرم بودن....
۹-با خواهرشوهرهایم بودن....
۱۰-با بچه های خواهرشوهر ها بودن....
۱۱-با برادرشور و جاری بودن....
۱۲-در
سلام
نمی دونم بعد از چند وقت دارم برمیگردم و دوباره پست میگذارم...
حتی یادم نیست که پست هایی رو که خیلی قبل تر توی این وبلاگ آپ کرده بودم چرا پاک کردم و الآن نیست!
به هرحال
شاید حس دلتنگی به نوشتن وادارم کرد برگردم اینجا و دوباره این وبلاگ رو آغاز کنم...
یادمه خیلی قبل ترها
خیلی وقت پیش ها
اون موقع که بلاگفا و میهن بلاگ رو بورس بودن برای وبلاگ نویسی و خیلی ها تو فاز وبلاگ داشتن بودن و خوشدون رو یه پا بلاگر می دونستن... اون موقع که اینستاگرام و این ف
یاعلی سرفصل خوب درعبادت بودن است/عشق حیدرمعنی آن باولایت بودن است/گشته آغاز پرستش باعلی و مصطفی/شیعه راگویم که بااو درسعادت بودن است/کیست مانندولایت ریشه دین مبین/سروقامت مثل حیدردرشجاعت بودن است/یاوران حضرت او قله های افتخار/رمزاسلام محمدبا بصیرت بودن است/حامی خوب علی شدمثل زهراو حسین/کربلاقاموس دینی درصلابت بودن است/رهبرم سیدعلی راهست تیغ ذوالفقار/چون سلیمانی برایش درارادت بودن است/میرسدکم کم ظهور مهدی صاحب زمان/مسلمین آنجا زمان باش
سلام العلیکم
حقیقت یکی از سوالهای بنده خیلی خیلی بی جواب مانده!
جریان بلاگرهای دهه هشتاد چه بوده؟
مگر آنموقع چه چیزی می توانستند بنویسند که الان نمی توانند ؟ اصلا جریان چه بوده؟
آنموقع مگر چه فضایی حاکم بوده؟ که اینقدر دوستش دارید ؟
آنموقع اگر اشتباه نکنم فقط بلاگفا و دو یا سه سرویس دیگر بودند که اصلا هم امکانات درخوری ندارند. فقط بلاگ اسکای خوب بود که اینهم..... قالبهای مزخرفی گذاشته.
الان به من که هیچ ، ولی کاش یکی مینوشت ، چه حالتی د
در روزهای مانده تا عید توی بیان گل و گلابمون پویش موثرترین وبلاگهای سال نود و هفت راه افتاده که من هم دوست دارم در این پویش و کمپین شرکت کنم. این پویش از ما میخواد هشت تا از بهترین وبلاگهایی که مطالبشون برای ما موثر و مفیدتر بوده رو در یک یا چند جمله معرفی کنیم که این کاملا به سلیقه ما درباره مطالب برمیگرده یعنی ممکنه یه بلاگر هفتهای یک پست بذاره ولی همون وب رو ما بیشتر دوست داشته باشیم.
منم نوشتم و میدونم خیلی خوشحال میشید اگه اسمت
وقتی این وبلاگ را با عنوان "ندای کتاب" هوا کردم؛ انگیزهام ایجاد آرشیوی از کتابهایی که خواندم، بود. و البته تا حدی معرفی کتابها به بلاگرها. این فصل نوزادی از زندگی این وبلاگ بود. با این آدرس : 786book.blog.ir
و فصل کودکی آن تحت عنوان "حلزون" با این آدرس : halazun.blog.ir گذشت. این عنوان از بیتی از جناب صائب تبریزی اقتباس شده بود؛
"از حادثه لرزند به خود قصر نشینان/ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم"
و حال این کودک وارد فصل جدیدی از زندگی شده است. وبلاگ
سلام العلیکم
حقیقت یکی از سوالهای بنده خیلی خیلی بی جواب مانده!
جریان بلاگرهای دهه هشتاد چه بوده؟
مگر آنموقع چه چیزی می توانستند بنویسند که الان نمی توانند ؟ اصلا جریان چه بوده؟
آنموقع مگر چه فضایی حاکم بوده؟ که اینقدر دوستش دارید ؟
آنموقع اگر اشتباه نکنم فقط بلاگفا و دو یا سه سرویس دیگر بودند که اصلا هم امکانات درخوری ندارند. فقط بلاگ اسکای خوب بود که اینهم..... قالبهای مزخرفی گذاشته.
الان به من که هیچ ، ولی کاش یکی مینوشت ، چه حالتی د
کسی چه میداند؟ شاید بیست و یک سالگی تحویل چندین رویا باشد!
شاید قرار است ناقوس رسیدنها بعد از این همه نرسیدن به صدا در بیاید، شاید ساعت شنی اینبار بخواهد ساعتهای ۲۱ سالگی را بشمارد برای بلند شدنها، رسیدنها، وصله زدنها یا حتی از نو شروع کردنها...
کسی چه میداند؟ شاید بیست و یک سالگی قرار است تحویل چندین رویا باشد ... [امیدوار چنانم که کار بسته برآید...]
+ اولین کسایی که تولدم رو تبریک گفتن رفقای بلاگر بودن، چی بگم الان؟ تو دلِ زمستو
گاهی زندگی، مجال نمی دهد. گاهی محال است که مجال زندگی نمی دهد. اگر از نقطه ای که تفاوت ظاهری مجال و محال است، بگذریم به دو راهی افکار می رسیم". بودن" وقتی میسّر است که باید و نباید رنگ ببازد و هرچه می ماند، صرفاً و صرفاً موجودیت، " بودن " در معنای حقیقی باشد. در غیر اینصورت " بودن " و " نبودن " در یک کفه ی ترازو قرار می گیرد.
اگر "بودن " منوط به "نبودن " است. هر عقل سلیمی می داند که "نبودن " بهتر از"بودن " است. اگر" بودن " منوط به " بودن " است. حافظ می
واقعا اگر یه مدت نبودیم یا به هر دلیلی نشد پست های بقیه رو بخونیم و نظر بدیم، وقتی اومدیم باید بیایم از بقیه بابت اینکه این مدت نبودیم، معذرت خواهی کنیم؟
«معذرت خواهی کردن» در این باب، ایجادِ توقعِ متقابل نیست؟
در عرف وبلاگنویسی، نباید «ایجاد توقع» به عنوان «احترام به مخاطب»، تلقی به قبول بشه!
چرا؟ چون توقع داشتن از دیگران در عرف اخلاقی، ریشه خیلی از رذایل اخلاقیه، مثلِ بدبینی، بدگمانی، حساسیتهای آزار دهنده...
"آی چرا وقتی رفتی چند روز ن
به نام خدا
امروز روز پنج شنبه مورخ 98/08/16 میباشد.
در این روز رادیویی بلاگی به نام «رادیو لبخند» افتتاح می شود.
در این رادیو به دنبال شادکردن روح شما و دادن آرامش به آن هستیم.
و روش کار ما این گونه است:
1-با تهیه پادکست های صوتی به شما آرامش و خوشحالی بدهیم ولی
ما برای این کاراز روش اخبارگونه استفاده نمیکنیم.
2-شما عزیزان بلاگر، نکات مهمی که باعث شده موفق بشید یا برای
اون تلاش کردید را برای مدیرش که من باشم می فرستید و این متن ها
توسط همون صدا
تولد دوست و یار قدیمی خودم شملیا عزیزم^__^
بنظرم تولد 23 سالگیش خیلی خاص ؛ چرا ؟ چون مقامش بالاتر رفته D:
مادر شملیا عزیزمD:
ان شاءالله هم خودت هم مموش قیشَنگت*__* هم یار گرامی کنار هم خوش و خرم باشید... امیدوارم عمر با برکت همراه با خیر و عافیت نصیبت بشه عزیزم:**
اینم یه ترانه به مناسبت تولدت^_^
پ.ن: و پیشا پیش سال جدید رو به همه دوستان بلاگر عزیز تبریک میگم ، امیدوارم براتون سالِ پر خیر و برکتی باشه ان شاءالله
زن بودن در جهان مردسالار کار دشواری است ولی زن بودن در جامعه ی ایرانی به نظر دشوار تر می آید. جامعه ای که پُر است از ما مردان بلاتکلیف...زندگی در کنار ما مردانی که همه چیز را با هم میخواهیم خود نوعی خشونت است.پدران ما از مادرانمان تنها خانم خانه بودن را می خواستند. آنها
ادامه مطلب
ما میخوایم ازاد باشیم
ولی خب ازاد بودن یعنی چی
هیچوقت نمیشینیم معنیش کنیم یعنی چی
وقتی بتونیم داد بزنیم یعنی ازادیم
وقتی بتونیم لخت بریم یعنی ازادیم
وقتی بتونیم
ما روش هایی که انتخاب میکنیم درسته
اما در عمل کارهای اشتباهی میکنیم
در واقع همه کارهایی که تو رو به سمت خودت بودن میبره یعنی ازاد بودن
اما چی؟
لخت بودن؟
لخت بودن انتخاب خودته یا بقیه انقدر تبلیغ کردن فکر میکنی لخت بودن انتخاب خودته؟
ازادی یعنی خودت بودن
منتهی چند نفر از اونایی که
وقتی مثال میآوری به آسانترین وجه ممکن ذهن از امور روزمره به مسائل عمیق و فکری منتقل می شود.
مثال یعنی پبدا کردن شباهت میان دنیای محسوس ما با جهان معقول و قوانین حاکم بر جهان.
مثال حکایت از ماجرایی است که در زندگی روزمره ما جریان دارد و هیچ تلاشی برای فهم نیاز نیست بکنیم.
پ.ن: اینجا هم دریچه های قشنگی روبروی مثال هست.
به عنوان یک بلاگر مثال را دوست دارم؛مثالِ خوب سراغ دارید؟
زن بودن در جهان مردسالار کار دشواری است ولی زن بودن در جامعه ی ایرانی به نظر دشوار تر می آید. جامعه ای که پُر است از ما مردان بلاتکلیف...زندگی در کنار ما مردانی که همه چیز را با هم میخواهیم خود نوعی خشونت است.پدران ما از مادرانمان تنها خانم خانه بودن را می خواستند. آنها دوست داشتند
ادامه مطلب
مرا تهدید نمودند به جرم زن بودن که ناتوان و ضعیف و کم طاقت بودن
مرا به طبخ در آشپزخانه به جارو شستن کهنه کودک تمجید نمودن
که تو زن هستی و همچون ریگی کوچک درون رود می چرخی بی هویت بودن
که زن را ناتوان است در امر مدیری که ریگ را در رودخانه سرگردان بودن
که دنیا بهر زن چشم طمع داشت به سرکوب کردن زن در خانه نمودن
خی
امروز 17 مرداد، سالروز ولادت با سعادت بلاگر Mr. BooM Boom می باشد
این عید فرخنده را به شما و تمام اهالی بلاد بیان تبریک عرض می نمایم :)
به همین مناسبت جشن بزرگی در چهره های گرام شما دوستان عزیز ترتیب داده شده و شما را به لبخند دعوت می نماید
از پذیرش کادو به شدت معذور بوده و در صورت مشاهده پیگرد قانونی دارد
خستهام، از چی؟! از تموم
بلندگوهای که خود حقبینی صاحبشون رو فریاد میزنن. دلم نخواسته زیر لوای
کسی سینه بزنم، اما اشتباه کردم که یه گوشه ایستادم و افرادی رو دیدم که با
تمام توان به سر و سینه میکوفتن و حالا خستهام از این خود حقبینی کرور
کرور آدم که نظر و رایشون رو تو حلق بقیه میکنن، توهین به طرف مقابل رو
حق خودشون میدونن و از باقی میخوان که بهشون ملحق بشن و آدمهایی که بنا
به وزش باد سینه زدنشون از زیر یه پرچم به پرچم بعدی منتق
بعده مدتها یکی از وبلاگهای آشنا را باز کردم و خیلی اتفاقی دیدم که دوست بلاگرمون کسب و کار جدیدی راه انداخته و گرفتاریهاش خیلی زیاد شده! من هم به گرفتاریهای کسب و کار جدیدم فکر کردم و بازار شب عید!! البته چند خط که خوندم متوجه شدم آقای بلاگر شرکت خودش را تأسیس کرده و در سمت مدیرعاملی در حال رتق و فتق امور هست!! هرجوری حساب کتاب کردم دیدم کسب و کار من با کسب و کار آقای مدیرعامل تومنی هفت صنار غرق میکنه، دستفروشی کجا و مدیرعاملی کجا؟
حالا که
من از قوی بودن میترسم!از آن جنس قوی بودن ها که در ذهن اتفاق نمی افتد… که فقط تظاهر است، نمایش قدرت است…از آن ها که وقتی کسی غمی دارد، سکوت می کند، معمولی رفتار می کند، لبخند می زند تا به همه نشان دهد که محکم است اما در حقیقت آنقدر به گذشته فکر می کند که امیدهایش زیر خروارها حسرت دفن می شوند، و احساس زنده بودن را از خودش می گیرد …قوی بودن، خودسانسوری نیست سکوت نیست…گریه کن !فریاد بزن به در و دیوار مشت بکوب دلت را خالی کناما بعدش روی پاهایت
وقتی مثال میآوری به آسانترین وجه ممکن ذهن از امور روزمره به مسائل عمیق و فکری منتقل می شود.
مثال یعنی پبدا کردن شباهت میان دنیای محسوس ما با جهان معقول و قوانین حاکم بر جهان.
مثال حکایت از ماجرایی است که در زندگی روزمره ما جریان دارد و هیچ تلاشی برای فهم نیاز نیست بکنیم.
پ.ن: اینجا هم دریچه های قشنگی روبروی مثال هست.
به عنوان یک بلاگر مثال را دوست دارم؛مثالِ خوب سراغ دارید؟
ترفندهای مفید برای ارتقا کیفیت ترجمه متن
شرکتهایی که سودای معاملات جهانی را در سر میپرورانند به دنبال راهی برای انتقال پیام خود به مشتریان در سراسر دنیا هستند، این شرکتها آرزو دارند تا مخاطب، پیام آنها را کاملاً درک کند. به همین دلیل شرکتهای بزرگ زیادی را سراغ داریم که به موسسههای ترجمه متن مراجعه میکنند. این فرآیند تنها مختص شرکتهای بزرگ تجاری نیست و بلاگرها، نویسندهها و دانشجویان نیز به دنبال موسسههای ترجمه آنلای
اگر در فضای اینترنت فعالیت دارید، به دنبال ویدئوی آموزشی هستید یا به دنبال فیلم های سرگرم کننده و ... حتما به شبکه ی یوتیوب برخورد داشته اید
اگر درآمد های میلیون دلاری بلاگر ها و ویلاگرها را در لیست سایت های مختلف دیده اید ، این درآمدها اغلب از یوتیوب به دست می آید.
ادامه مطلب
از دوران دبستان دقیقش میشه از پنجم دبستان تا به امروز دوستامو میدیدم که از بچگی میرن کلاس زبان و فکر میکردم خوش به حالشون حیف من نرفتم و دیگه دیر شده و خجالت میکشیدم برم ولی بالاخره رفتم و تعیین سطح دادم و ثبت نام کردم برای شروع زبان باشد که از حالت افتضاح و مسخرهی آی ام ا ویندو در بیام!
ولی ناموساً فکر نمیکردم هر سطح هفت ماه و نیم طول بکشه پیر میشم که!
+ شاید یه مدت خیلی خیلی خیلی کم پیدا و شاید ناپیدا بشم خیالتون راحت باشه خوبم و زنده منته
یادتون باشه تو وبلاگ قبلیم قسمت آشپزی داشتم...
فیلم داشتم...
کتاب داشتم...
نمیدونم تو این جدیده چرا حوصله نمیکنم بذارم :/
ولی از امروز به بعد قول میدم بذارم :)
امروز ظهر نهار قلیه ماهی خوردم...
البته دست پخت من نبود ؛ دست پخت کارخونه بود :))) انصافا هم بد نبود :)))
احتمالا اولین مقصدم بعد از تموم شدن عمومی به صورت موقت جنوبه ! بس که من عاشق غذاهاشونم :)))
یکی از بلاگر ها ازم خواسته بود نحوه ی سرخ کردن بادمجون با روغن خیلی کم رو آموزش بدم...
روش های زیادی
باید اعتراف کنم اینستاگرام جامعه هدف فوق العاده ای برای همه چیز داره حالا چه هدف تجاری باشه چه خاطره نویسی باشه! نمی دونم چرا هیچ وقت نتونستم به اینستاگرام به چشم یه وبلاگ نگاه کنم و توش بنویسم!
البته دروغ چرا چندبار تلاش کردم اما بی فایده بوده! شایدم تصمیم بگیرم یه روزی،خاطراتم رو هم تو وبلاگ بزارم هم اینستاگرام!
البته این مورد بی تاثیر نیست که جامعه هدف وسیع همیشه درون خودش کلی نخاله داره و نظراتی که حاوی لودگی هست آدمُ دلسرد می کنه از نوش
راستش را بگویم به وبلاگ بعضی هایتان حسودی ام میشود .به قول خودتان همین چند صباح دوران بلاگریتان را در وبلاگ هایتان راحت هستید و گوشه امن خود میدانید.من انگار بر عکس هستم.در جمع های اجتماعی دیگر، در واقعیت منظورم هست ؛ به نسبت راحت ترم.به قول دوستی اصلا وجود امثال تو توهین به برخی هست.چرا که برخی عقایدت ضد عقاید و برخی در تضاد عقاید آن هاست.
من بهتر میدانم.می دانم که اعتقاداتی ندارم.وجودم سراسر پر از سوال و تردید است.حتی خدا را هم سوال می کنم.به
در ساعت اوج کاری، از خستگی، بلاگ را باز میکنم. وقتی این کامنت را که برای پست قبلی گذاشته شده میخوانم، لبخند میزنم! خیلی وقت بود که جا نخورده بودم! داستانِ جالبِ سه خطی! عکس صفحه را برای یلدا میفرستم. جواب میدهد "از بس مرموزی!" لطفا بنویسید که شما تاحالا چه فکرهای عجیبی راجع به من کردهاید!؟ یا حتی چه فکرهای عجیبی راجع به بلاگر های دیگر کردهاید؟ اگر داستان کوتاهی دارید زیر همین پست بنویسید و اگر داستان کمی طولانی تر است یک پست جداگانه
بعد از چند ماه، بالاخره اومدم و یه چرخی توی وبلاگا زدمخیلیا رفته بودن خیلیا بودن خیلیا هم در حال تصمیم گیری برای رفتن بودنخیلیا هم زیر اب بودن و به ظاهر خبری ازشون نبود دوست داشتم یه پست بنویسم و منتشر کنم، رفتم دیدم یه پست نیمه تموم توی پیش نویسام دارم اومدم کاملش کنم که دیدیم حالشو ندارم احتماا فردا منتشرش کنم تاریخ نوشتنش 27 فروردینه :|
× حتما همتون تجربه ی اینو داشتین که یه اتفاقی از طرف کسی براتون بیفته که شاید هیچوقت فکرشو نمی کردین اون آدم بخواد همچین کاری بکنه، حالا چه کار خوب چه کار بد! این روزا من زیر پوستم یه احساس شادی شدیدددددددددددددد دارم، چرا؟ چون دو نفر رو با هم آشنا کردم! دو نفری که جفتشون فکر میکردن دیگه تا آخر دنیا اینا قرار نیست کسی رو برای ادامه ی زندگیشون داشته باشن! طرف مونث قضیه دوست صمیمی منه، یکی از عزیزترینهای منه، حجم تنهاییش خیلی اذیتم میکرد و همیش
جمع بندی:
لینک پست های مربوطه:پست دو، پست سه، پست چهار.
امیدوارم که اندرزی نکو باشد برای نسل بعد وبلاگ نویسی. همانطور که مستحضرید ما گندش را در اوردیم و شورش را! شما در نیاورید. سرتان به آخور وبلاگ خودتان بند باشد و دو چیز را از من به یادگار ببرید:
۱: هرگز از دنیای واقعی کسی را به وبلاگ راه ندهید.
۲: از وبلاگ #هر_کسی را به صفحات مجازی دیگر و دنیای واقعی راه ندهید. ادمهای مجازی را جدی نگیرید. برایشان انرژی نگذراید. حقیقت این است که از هر ۱۰۰ تایمان
کانال ما در سروش #مثبت_دیدن ➕ ツ یاد بگیرید محکم بودن را،قوی بودن را،کوه و سنگ بودن را،لازمتان میشود برای وقتهایی که آدمهای زندگیتان دستشان میرود روی نقطه ضعفتان و دلتان را بند میکنند به نبودنشان...یاد بگیرید که هیچ جای زندگی جواب محبتهایتان چیزی نمیشود که شما میخواهید...از من به شما نصیحت! قوی بودن را یاد بگیرید برای تمام روزهایی که قرار است تنتان بلرزد از آدمهایی که قلبتان میلرزانند..
مرز بین یه سری چیزا خیلی باریک هست.
یه سری چیزها رو با دقت زیاد میشه از یه سری چیزا تمییز داد و ولاغیر. شاید هم کلا جواب قطعی ندارن این چیزا.
مرز بین با سیاست بودن٬ رند بودن٬ محاسبه گر بودن در عین حال معصوم بودن و تو دنیای سیاهِ خاله زنک ها وارد نشدن...
ادامه مطلب
پاره شدن تسمه پروانه یا شل بودن آن.
کمی آب رادیاتور.
کثیف بودن رادیاتور و گرفتگی شیارهای آن.
کار نکردن واتر پمپ (پمپ آب)
خراب بودن ترموستات.
نامیزانی دلکو.
نامیزانی باد لاستیک.
تازه تعمیر بودن موتور یا نو بودن موتور.
بار زیاد.
استفاده زیاد از دنده های سنگین.
سربالائی زیاد.
نامیزانی سوپاپها.
عدم تنظیم فاصله پلاتین.
شکستن پره های پروانه.
کثیف بودن فیلتر هواکش کاربراتور
خرابی درب رادیاتور
سوراخ بودن رادیاتور
سفت بودن یا کار
ما(چندنفر از دوستان بلاگر و من) انشاءالله فردا با مدیر بیان جلسهای در رابطه با پویش توسعهٔ بیان و درخواستهای کاربران از بیان، خواهیم داشت. بهنظرم رسید خارج از فضای پویش(که خیلی خوب میشود اگر شما هم در آن شرکت کنید) این پست را منتشر کنم و از شما بخواهم اگر نکتهٔ مهم، درخواستی یا پیشنهادی در رابطه با بیان و توسعهٔ امکاناتش دارید، بگویید تا به نمایندگی از شما در جلسهٔ فردا به آن اشاره کنیم. یک نکته یا درخواست اگر تکرار شود قطعا نشان از اه
1- جاذبه های بی نظیر امام راحل:
✅ ناکامی دشمنان در کم رنگ کردن یاد و نام امام در طول سالها✅ ماندگاری روز قدس بعد از چهل سال آن هم به وسیله توده های مردم✅ حضور اجتماعات عظیم مردمی در مراسم ارتحال بعد از ۳۰ سال
2- سرّ جاذبه امام راحل:
✅ حکیم و باتدبیر بودن امام✅ شجاع و مجاهد بودن امام ✅ پارسا و پرهیزکار بودن امام✅ ظلم ستیز و حامی مظلومان بودن ✅ عدالتخواهی و صادق بودن
هر کس با این خصوصیات باشد دلها به اوجذب میشود این وعده خداست
ادامه مطلب
زن بودن شگفت انگیزترین وجه بودن است،خوب که نگاه مى کنم مى بینمخنده یعنى زن، گریه یعنى زن،خیال یعنى زن، خط و خال یعنى زن،پرنده یعنى زن، قمار یعنى زن،برنده یعنى زن، بهار یعنى زن،شروع یعنى زن، تبار یعنى زن،نگار یعنى زن، شکار یعنى زن،ستاره یعنى زن، سه تار یعنى زن،پنجره یعنى زن، غبار یعنى زن ومرد یعنى زن...همین که عطر خوش زن از مشام شعر رد مى شودتمام هستى شعر مى شود زن، مى شود من.در جهانى که بر مبناى زن بودن شکل گرفتههر روز، روز زن است.روزتان مبارک
نوشته بود موسیقی بی کلام برای هرکسی کلام خاص خودشو داره
به روزی که داشتم فکر میکنم
از وقتی با پدر حرف زدم رابطمون خیلی بهتر شده عالی نیست ولی بهتر از قبله
درکش میکنم و شمشیر از رو بستهم رو غلاف کردم و سعی میکنم رابطهمو حفظ کنم
هر آدمی تو زندگیش اشتباه میکنه به قول وجیهه بلاگر موردعلاقه م ما نمیتونیم از الگوها و عقده ها و شکستگی ها و زخم هامون جدا باشیم من و پدر و مادر و برادرم هم از این قاعده مستثنی نیستیم
درمان هم که بکنیم باز قرار نیست مع
هو/دچار - به زعم بنده - بیش از آن که فیلسوف، باهوش و حتی بلاگر و فیش نگار باشد، یک آدم دغدغه مند است. دغدغه، اعم از دغدغه های فردی یا اجتماعی.نقطه ی قوتش این است که نمی نشیند تا دغدغه هاش رفع شوند؛ بلکه در تلاش است تا قدمی در جهت رفعشان بردارد. دچار دارد خودش و اطرافیانش را وادار به تفکر، تحقیق، مباحثه، نقد و تفسیر می کند.نقطه ضعفش اما در دو چیز است:یکی فاصله ی زیادی که بین مجاز و واقعیت وضع کرده؛ که این مسئله در تعاملات، واکنش ها و حتی رفتارهای شخ
اولین وبلاگ توسط "تیم برنرزلی (مخترع وب ) ایجا د شد، تعداد وبلاگ ها در ابتدا بسیار اندک بود تا اینکه در سال 1999 با راه اندازی چندین سرویس رایگان تعداد وبلاگ نویسان افزایش یافت. تا اواسط 2000، بیش از یک هزار وبلاگ ایجاد و این رقم تا 2002 به بیش از نیم میلیون رسید.
تاریخچه وبلاگ نویسی در ایران به 16 شهریور 1380 باز می گردد. روزی که سلمان جریری اولین وبلاگ فارسی را بر سوی صفحه اینترنت قرار داد. حسین درخشان در مهر ماه 1380 در مقاله ای که در روزنامه حیات نو، به
هوالمحبوب
سال نود و یک بود که با مینا توی سایت کتابخوانان حرفهای آشنا شدم. چه دوستیهایی که از آنجا شکل نگرفت، چه آدمهایی که حقیقی و مجازی به زندگیمان اضافه نشدند. آن اوایل فقط نقد و معرفی کتابهایی را مینوشتیم که خواندهایم. بعدترها اما حلقههای دوستی شکل گرفت و بحثها تخصصیتر پیش رفت. اما زمانی که رتبهگذاری و امتیاز برای بچهها جدی شد، سایت هم حالت مفید خودش را از دست داد. یکهو میدیدی کلی اکانت فیک ایجاد شده هم برای مزاحم
یکی بود یکی نبود
و شروع مشکلات از همان بودن بود
بودن یا نبودن مسأله ای نیست
مسأله در بودن است
وقتی بود بودی
مسأله ات چرا بودن است
چگونه بودن
و مشکلات ات شروع میشود با دیگر بود ها
نگران بی انصافی میشوی
نگران مظلوم واقع شدن
نگران دیده نشدن
نگران ندانستن
نگران نادان خوانده شدن
و اگر بودی مسلماً آزاد نخواهی بود
اگر بودی به ناچار باید حرکت کنی
و باید بسازی
و ساختن و ایجاد کردن بدون ساخته شدن و ایجاد شدن معنی ندارد
ذات نایافته از هستی بخش که تواند
دیروز غروب پارک بودم. دو تا گربه مقابل هم ایستاده بودن و برای هم غر غر می کردن. بعد کم کم حالت درگیری شد. پیشونی هاشون رو چسبونده بودن به هم و حالت دعوا گرفته بودن . چند دقیقه همین مدلی بودن و هی غرش ریز می رفتن. بعد یکیشون نشست. اون یکی هم نشست کنارش. یکیشون روبرو رو نگاه می کرد و اون یکی یه سمت دیگه رو. انگاری قهر بودن.
خیلی ناز و دوست داشتنی هستن گربه ها.
داشتم به همراهم می گفتم من گربه خیلی دوس دارم و از این حرفا و کلی برای همین اتفاق ساده ای که اف
من از نوشتن اسم واقعی ادمها اینجا هیچ ابایی ندارم.
ولی فکر میکنم اوج بی شخصیتی، عجول بودن در حین تصمیم گیری، چیپ بودن، بی عقل بودن، و لاشی بودن من و مشابهات من هست،
که بخوایم برای بالا بردن خودمون، از اسم بقیه استفاده کنیم.
برای اینکه خودت رو بکشی بالا یا نشون بدی که با ادم حسابیا سر و کار داشتی یا با ادمای دروغگو و بدقول و ناحسابی تعامل داشتی، نیازی نیست اونها رو معرفی کنی. همین که خود اون ادمها بخونن و بفهمن کارشون زشت بوده کافیه.
تا حالا نشده بود این جوری به وبلاگ های دیگه انتقاد کنم
بعضی از وبلاگهای برتر انگار از دماغ فیل افتادند.
خودشون رو چی فرض کردند؟
جوری با بقیه ی بلاگرها برخورد میکنند که انگار فقط خودشون همه چیزی می دونند و دیگران نادونند
غرور ، خودخواهی، عدم انتقاد پذیری و... از ویژگی های بعضی از وبلاگهای به اصطلاح برتر هست.
مگر چه کسی به جز بلاگرها به این وبلاگها اعتبار داده، پس این همه تکبر برای چیه؟
اگه ملاک برتری شده سه چهارتا دنبال کننده و چندتا کامنت
راستش من به تازگی با سیستم طراحی ورد پرس آشنا شدم. در واقع این واژه رو می شناختم ولی از ابهت کلمش ، می ترسیدم سمتش برم و متاسفانه این باعث شد عمرم رو الکی در سیستم های بلاگ دهی به درد نخوری مثل بلاگفا و بیان و ... تلف کنم .
شما میتونی از سایت های مختلف هاست و دامنه رایگان بگیرید و وردپرس رو روی هاست خودتون ذخیره کنید . ( البته من توصیه می کنم هاست و دامنه اختصاصی خودتون رو بخرید )
دوستان وبلاگ نویس عزیز: تا کی می خواید تو سیستم محدودی مثل همین
1.از نقطه نظر روانشناسی،فردی که اقدام به راه اندازی وبلاگ می نماید در صدد دیده شدن و خوانده شدن است.حتی فرد می تواند خود را ببیند و خود را بخواند :
ــ من وبـلاگ دارم،پس هستــم.
ــ من می نــویســم ،پس هستـم.
ــ من مــی خوانم،پس هستـــــم.
ــ من نظر می دهم ، پس هستم.
ـــ من پاسخ می دهم، پس هستم.
ابراز وجود یک نیاز روانی محسوب می شود. برقراری ارتباط میان فردی و بین فردی نیز از نیازهای روانی شمرده می شوند.اخذ تاییدیه ازگروه مخاطبان وخارج کردن ب
دیروز تو راه دانشگاه، پشت چراغ قرمز یه پسر بچه ای اومد شیشه پاک کن پاشید رو شیشه ماشینم و با این کاردک های پهن مخصوص شروع کرد به تمیز کردن شیشه ماشینم...انصافا هم خیلی داشت تمیز میشد! بهش اشاره کردم که الان پول همراهم نیست و فقط کارت عابر همراهم بود..ولی اون به کار خودش ادامه داد! منم هیچی بهش ندادم! سایپای درونم در مقابل حوای درونم حسابی واستاد! آموزه های بلاگر محترمه خانم حوا هم افاقه نکرد! این همه آموزش غیر مستقیم و ....اصلا ما مردها عاطفه ند
دیروز تو راه دانشگاه، پشت چراغ قرمز یه پسر بچه ای اومد شیشه پاک کن پاشید رو شیشه ماشینم و با این کاردک های پهن مخصوص شروع کرد به تمیز کردن شیشه ماشینم...انصافا هم خیلی داشت تمیز میشد! بهش اشاره کردم که الان پول همراهم نیست و فقط کارت عابر همراهم بود..ولی اون به کار خودش ادامه داد! منم هیچی بهش ندادم! سایپای درونم در مقابل حوای درونم حسابی واستاد! آموزه های بلاگر محترمه خانم حوا هم افاقه نکرد! این همه آموزش غیر مستقیم و ....اصلا ما مردها عاطفه ند
درباره این سایت