نتایج جستجو برای عبارت :

از لحظات کنکوری خودم برای کنکوری‌جان‌های خودم که چند روز دیگر آزمون دارند!

دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم ....
وقتی بیکاری قدر فرصتی که داری رو نمیدونی و وقتی میری سر کار حسرت یک ساعت بیکاری رو میخوری...
الان به خودم میگم که اگه وقت داشتم واقعا می‌تونستم بخونم و یه آزمون رو قبول بشم.ایشالله یکی دو سال دیگه که این پروژه که تموم شد و پتروشیمی ساخته شد ، میرم سفت میچسبم هم ارشدمو میگیرم و هم به صورت بسیار جدی واسه آزمون های استخدامی میخونم.
آزمون های استخدامی زیادی شرکت کردم ولی خوب جز یه مورد ، هیچ کدوم به مصاحبه دعوت نشدم.آخرین آزمونی که شرکت کردم نیروگ
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نمیخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
یه سری شبا دنبال یه کوچه هایی میگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و.. خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گریه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم..
میدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت..
صبا پا میشدیم باهم درد و دل میکردیم صب بخیر میگفتیم، شبا به بی کسی و تنهایی خودمون میخندیدیم و میشدیم همه کسه هم 
نمیدونم چرا رفت..کجا رفت.چرا تنهام گذاشت
پنج ماه از شروع خوندن جدی برای دستیاری میگذره و من برای اولین بار به سیزده ساعت رسیدم...سیزده ساعت دقیق با کرنومتر...
خسته ام...چشم درد...بدن درد...بی رمق...اما واقعا خوشحالم!
 
*باید به خودم تکونی بدم.اگر با وضعی که مردادماه رو شروع کردم ادامه بدم باید برای قبول شدن یک رشته ی ماژور دعا دعا کنم...اما من به خودم قول دادم که تکرار نشه...که یادم بیاد چه میخواستم و میخوام...
*آزمون ریه دادم و از بیست و پنج سوال یک غلط داشتم که اونهم یک سوال ساده بود که درست نخ
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک میز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی میکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
کم کم آخرین لحظات سال 97 هم سپری میکنم. در این لحظات مثل همه آدم ها دعاهای کلیشه و البته مهم سلامتی، شادی و موفقیت برای خودم و همه افراد دارم.
مهمترین اتفاقی که برام توی سال جددی می تونه رخ بده اتمام سربازی و خروج از کشور هستش. حداقل خروج از خونه فعلی کمترین حد توقع من از کائنات و خداوند هستش.
خدا کمک کنه بتونم مفید باشم و شاد و ستون!
به امید 98 پر از شادی و موفقیت برای همه :)
چرا به خودم نمیام؟ تا کی قراره اینطوری ادامه پیدا کنه؟ زمستون گذشت، بهار گذشت، تابستون گذشت، و پاییز... پاییز هم دارم میگذره. دلیلش چیه؟ مشکل از کجاست؟دقیقا باید چکار کنم که نمیکنم؟ چرا دارم باز به شیوه گذشته عمل میکنم؟ بلاخره کی میخوام این من درونی که که من نیستم رو نابود کنم؟
اینجوری نمیشه. هرهفته داره بدتر از هفته قبل میگذره و اصلا متوجه نمیشم دلیلش چیه.
بارها و بارها با خودم حرف زدم، از خودم قول گرفتم و چرا؟تک تک لحظات رو دارم میکشم و از د
چرا به خودم نمیام؟ تا کی قراره اینطوری ادامه پیدا کنه؟ زمستون گذشت، بهار گذشت، تابستون گذشت، و پاییز... پاییز هم دارم میگذره. دلیلش چیه؟ مشکل از کجاست؟دقیقا باید چکار کنم که نمیکنم؟ چرا دارم باز به شیوه گذشته عمل میکنم؟ بلاخره کی میخوام این من درونی که که من نیستم رو نابود کنم؟
اینجوری نمیشه. هرهفته داره بدتر از هفته قبل میگذره و اصلا متوجه نمیشم دلیلش چیه.
بارها و بارها با خودم حرف زدم، از خودم قول گرفتم و چرا؟تک تک لحظات رو دارم میکشم و از د
حالا که با خودم کنار اومدم ، حالا که دارم خودم رو اروم میکنم ، حالا که می خوام خودم باشم و برم دنبال زندگی خودم و تنها برای خودم بجنگم ، چرا نمیذارین؟؟ به خدا که نمیتونین منو درک کنین چرا اصرار میکنین!؟ چرا اذیتم میکنین!؟ خدایا میبینی منو؟؟
میگن زمان که بگذرد درد آرام میشود 
چرا زمان درد مرا عمیق تر میکند خب
تمام روز سعی میکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بیرون 
بیایم وسط حالِ زندگی 
هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در میروم 
باز برمیگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم می آیم دستی به صورتم میکشم
خیس است ...
دفعه بعد باید حواسم را بیشتر جمع خودم کنم 
 
 تو کل زندگیم هیچ چیزم دقیقا  برای خودم نیست ...
هیچ چیز
حتی گاها احساس میکنم من خودمم برای خودم نیستم ...
نمیدونم در آینده یعنی روزی میاد که ببینم تمام من برای خودمه!!
نمیدونم ...
من تنها چیزی ک دلم میخواد اینه ک رها و ازاد باشم ...
خودم برای خودم باشم ... همین
شاید فردا برای خودم یک دسته گل بخرم ، با کاور کاهی و نوشته های ریز و درشت انگلیسی یا نه شاید هم شعر فارسی ، همان هایی که نخ های کنفی دارن از همانی که دوستش دارم و هیچکس نمی داند ، اری خودم برای خودم،چه اهمیتی دارد که کسی به من نه گل هدیه میدهد و نه کادویی ،انگار فراموش کرده بودم من هنوز خودم را دارم، اگر به همین زودی خودم را پیدا نکنم و قرار ملاقات نگذارم خواهم مرد......
انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.

ادامه مطلب
دارم با خودم آشتی میکنم- آرام آرام.
روزهای سختی را می‌گذرانم. هیچ وقت به هیچ ماده مخدری اعتیاد نداشته‌ام، اما حس میکنم ترک کردن اعتیاد باید حسی این چنین داشته باشد: تلاش میکنی آرام آرام زهرش را از جسم و روانت بیرون کنی، یک وقت هایی تو بر زهر پیروزی، یک وقتایی زهر بر تو پیروز می‌شود و حس ناتوانی وجودت را می‌بلعد. در این لحظات، تنها پناه استغاثه و خواب است.
گفتم خواب. دو روزی می‌شود که با چشمان خیس از اشک از خواب بیدار میشوم باز. برنامه این است
چرا من احمق با وجود اینکه چندین بار بهشون اعتماد کردم و دهنم سرویس شد باز حماقت کردم و بهشون اعتماد کردم.
جرا وقتی که چند صد بار امتحانشون رو پس دادن باز من بهشون فرصت دادم ؟ چرا باز خودم رو انداختم توی گردابی که هزاران بار سر نفهمی خودم و اعتماد خودم را انداخته بودم . چرا من احمق باز بهشون اعتماد کردم و به حرفشون گوش دادم .
لاشیا قبل از اینکه خرشون دم پله عزیزم قربونت برم تو هم یکی از مایی به محض اینکه خره رد شد .....
یه روز خودم رو می‌کشم . قول مید
#ابراهیم رفیعی هم اکنون فردی ۲۶ ساله می باشم که به تمام آرزوهایم که دوست داشتم و امیدوار بودم برسم نرسیدم همش تقصیر نداشتن سرمایه هست واسه ما دیگه هیچ کس وجود نداره ضامنمون بشه من دوست دارم خودم اوستای خودم باشم کسی نتونه بهم دستور بده و کار غلط رو به من یاد بده یا‌ بخواد چیزی که دلش میخاد از من بسازه من دوست دارم اون چیزی که هستم و مطمئنم میشم رو از خودم بسازم البته اینا همش فکره خودمه من الان واقعا خودم واسه خودم کار میکنم یعنی خودم اوستا و
فردی مرکوری می‌خواند:
Carry on...
carry on...
as if nothing really matters
 و من به این فکر می‌کنم که دقیقا چه چیزی است که آنقدر مهم است که هنوز نگذاشته من از این اتفاق گذر کنم؟
و تمام لحظات خوبی را که با او می‌شناختم دوباره به یاد می‌آورم.
و از خودم می‌رسم که من دقیقا چه چیزی را به یاد آورده‌ام؟ آنچه که حقیقتا رخ داده است؟ یا ترکیبی از دریافت‌ها و احساسات خودم را؟
من فکر می‌کنم آنچه که از هر لحظه با ما می‌ماند، به وجود خودمان آغشته است: به آنچه که دریافت کرده‌ا
گاهی دست خودم را می گیرم، میبرم یک گوشه، برای خودم دلسوزی میکنم، گاهی پای درد و دل هایم می نشینم، اشک میریزم، خودم را بغل میکنم،شانه هایم را نوازش میکنم، اشک هایم را پاک میکنم، گاهی قربان صدقه خودم میروم، خودم را برای خودم لوس میکنم، ناز خودم را میکشم، آخر تمام این ها، بلند میشوم و به زندگی ام ادامه میدهم، میدانی سخت است، میدانی باور کن مشکل است، گاهی دلم برای خودم میسوزد، اما بلند میشوم، دوباره و دوباره بلند میشوم، من بیماری ام را پذیرفته
بیشتر از اینکه به عکس گرفتن از آدما علاقمند باشم، به عکس گرفتن از اجسام و اشیا علاقمندم!
توی گالری گوشی م عکس هایی هست که فقط خودم متوجه میشم حس و حال اون لحظه چی بوده.
عکس جوونه ای که تازه روییده شده و ماه ها منتظر بودم سبز شه، عکس یه بستنی که تو یه روز گرم تابستونی حس خوبی بهم داده، عکس اولین باری که تو قلکم یه سکه انداختم، عکس از نوت های روی دیوار، که خواستم چیزی رو به خودم یادآوری کنم و... .
گالری گوشیم پر از حس و حال ها متفاوته، هر چند فقط خودم
دارم به همه آهنگ ها و همه شعرهایی فکر می کنم که باید برام می خوندن و نخوندن
به همه عشق ها و احترام ها و محبت هایی که سزاوارشون بودم ولی نگرفتم
فکر می کنم 
فقط فکر می کنم 
و می دونم دیگه به روزگار قبل بر نمی گردم
 
 
×ویدئوهای کنسرت های این روزهای حامی و نیما مسیحا رو می بینم و علاوه بر کیف و عشق و بغض، غرق میشم توی نوستالژی هام. غرق ترانه هایی که خودم برای خودم می خوندم!
 
× هرکسی را آزمون هاییست و خطاهایی
همانطور که می گویند و می خواهند زندگی کن ،
استرس درس و آزمون خودم کم بود، استرس آزمون آنلاین های داداشمم بهش اضافه شده. بدین صورت که من کنارش میشینم، امتحان زبانش شروع میشه، سوالا رو میخونه و من جواب میدم، عربده میکشه که آجییییی مطمئنی درستهههه؟ میکشمتتتتتت اگه اشتباه باشه!!! به همین سوی چراغ قسم، اونجوری که سر آزمونای این بچه  عرق سرد به تنم  میشینه سر آزمونای زبان قلم‌چی اینجوری نمیشم.
سلام
دارم به خودم ایمان میارم که روانشناس خوبی هستم حداقل برای خودم.
من یه اعتقاد عجیبی دارم اونهم این هست که هرکس میتونه برای خودش بهترین دکتر باشه در زمینه جسمی و روحی و ....
دلیلم این هست که هیچکس بهتر از خودمون ما رو نمیشناسه.
مثلا همین مدت که وضع روحیم افتضاح بود، دارم سعی می کنم حال خودم را بهبود بدم و کمی هم موفق بودم. البته اشاره کنم هنوز حالم خوب نیست ولی پیشرفت خوبی داشتم. درواقع امید را در بعضی از مسایل خاص از زندگیم حذف کردم ولی در کل
امروز شنبه است. بیست و هشتم اردی بهشت 98. گمانم دوازدهمین روز از رمضان. آن چه که پوشیده نیست این است که حال خوبی ندارم. روح آرامی ندارم. وضع مطلوبی ندارم ... چرایش را نمی دانم. از هیچ چیز، مطلقا از هیچ چیز ِ خودم راضی نیستم. احساس می کنم برای هیچ چیز زندگی ام تلاش نکرده ام. بد جور با خودم وارد جنگ شده ام . زیان این جنگ هم بر هیچ کس مترتب نیست الا خودم .... 
باید تمام کنم. 
باید شروع کنم.

تمام نوشته های 96 و 97 را برداشتم. این جا گزارش ِ حال و روز خودم را به
گذشته من بخشی از وجود و هویت من هست و من نباید اونو طرد کنم. معنای رشد همین هست و یک پله بالاتر رفتن به معنای انکار و طرد پله های پایین تر نیست.
پذیرش و قبول گذشته، حس بهتری بهم میده تا طرد کردن اون. وقتی گذشته خودم رو طرد می کنم از خودم بیزار میشم. پس گذشته خودم رو هر چه هست می پذیرم و در کنار خودم نگه میدارم.
مثلا دیگه از هیچ کس ننویسم و احساساتم رو خاک کنم و بی توجه بهشون باشم.
شاید یه نوعی از مبارزه باشه.مبارزه با هر چیزی!
یا مثلا دیگه با زبونم از پشت به دندون هام فشار نیارم
یا بیخیال باشم نسبت به درد توی استخون هام
یا اینکه کالباس توی ساندویچ هامو درنیارم!
یا بیشتر درگیر زندگی خودم بشم.غرق بشم توی خودم.
بیشتر دنیای خودمو دوست داشته باشم و بیشتر برای خودم باشم.
یا بیشتر برای "خودم" وقت بذارم این دفعه.
دل تو دلم نبود که عکسای امشب برسه دستم و ببینم که چه شکلی شدم با اون آرایش دست و پا شکسته ی خودم و آقا نگم که خودم عاشق خودم شدم و منتظرم کار وخونه و ماشین و غیره جور شه برم خواستگاری خودم! ( مزاح) 
ولی جدی باید با آرایش آشتی کنم رژگونه ی هلویی معجزه میکنه
سایه اسموکی خیلی به من میاد
رژ لب زرشکی هم بهم میاد
و بعد قرن ها تونستم مدل مویی که بهم میاد رو پیدا کنم و عشق کنم با موهای بلندم
چقدر اون پیراهن سفید با گل های مشکی هم به تنم نشست اصلا از واجباته
نزدیک به چهل و پنج دقیقه س که پشت کیبورد نشستم و زل زدم به صفحه خالی رو به روم و نمیدونم چی می‌خوام بنویسم.
اما میدونم غمگینم.
میدونم عصبانیم.
میدونم انگار تمام محتویات شکمم رو بهم گره زدن.
چند روزیه دچار بحران هویتی شدم و دیگه نمیدونم اگر قرار باشه خودم رو فقط با سه صفت توصیف کنم، چی میتونم بگم؟ سه صفت که سهله، من حتی نمیتونم خودم رو فقط با یک صفت توصیف کنم.
خودم رو نمیبینم. دیگه خودی نمیبینم.
هر روز هشت صبح بیدار میشم و تا ساعت ها در تخت به خودم
به نام او
چند روزی میشه که اومدم خونه و همه چی مرتبه به جز خودم.
و دوباره شروع یک جنگ نابرابر با خودم بر سر موضوعی نامعلوم.
خسته از فضا های مجازی
با خودم به مشکل خوردم و دلم میخواد دور شم از همه!
دلم تنهایی قدم زدن تو انقلاب زیر بارونو میخواد که یه نسیم خنکی هم بیاد و صدای خش خش برگا زیر پام...
هوا اینجا خنکه دو روزه.سرده درواقع!
دو سه هفته دیگه عقد دختر عممه و بی خیالم نسبت به همه چی!
انگار ک بدم اومده از همه چیز و از همه کس.
انگار از خودم جدا شدم و دا
فهمیدم که این اخیر یه اشتباهی می کردم. بر اساس یه سری تئوری روانشناسی همش خودم رو ناتوان فرض می کردم. فک می کردم همه این مسائل از کودکیم شکل گرفته و من قوی نیستم و نمی تونم قوی باشم. با مروز خاطرات گذشته خودم قبل اینکه با این تئوری روانشناسی مواجه بشم فهمیدم که با این فکر خودم ، خودم رو نسبت به قبل تضعیف کردم!چه قدر عجیبه! قدرت تلقین! چقدر پیچیده اس! حالا الان چه شکلی این فکر غلطو درستش کنم؟!:)))))
یکی از سخت ترین کارهای زندگی برام کنترل کردن ذهن خو
روز به روز خاطر مبارکمون رو باید آزار بدیم که خاطر نامبارک دیگران و اطرافیان از حرفامون، کِردارمون و افکارمون رنجیده نشه.
کِی برسه اون روزی که بیخیال تموم این مسخره بازیا بشم و بزنم به سیم اول و آخر و برم که خودم باشم و خودم و خاطر مبارک همایونیم اصن.
این که توییترم دارن به حرم سرا و میکده شون تبدیل میکنن از عوارض روشن فکری و آزادی بیانشونه.
بریم که برا آزمون آزمایشی ارشد که جمعست آماده شیم.
بسم الله الرحمن الرحیمخودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم برای حال خوبش تلاش کنم...خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم فقط برای او زندگی کنم...هرچندهراز گاهی دلم را میشکند اما باز هم دوستش دارم و میبخشمش تا بایستد و اشتباهش را جبران کند☺️خودم را آتقدر دوست دارم که هرروز در آغوشش میگیرمش..
من: فکر می‌کنی مشکل اصلیت چیه؟
خودم: بی‌قراری... نه، نه! عادت به بی‌قراری... شایدم عادت به بی‌قراریِ کنترل‌نشده... یا عادتِ کنترل‌نشده به بی‌قراری ... یا ... اَه! ولش کن. هر چی می‌ری ته نداره لامصب. کش میاد.
من: آره؛ کش میاد. راه حل چیه به نظرت؟
خودم: واقعاً معلوم نیست؟! کنترلِ عادت به بی‌قراری ... یا عادت به کنترلِ بی‌قراری ... یا ...
من: چه جوری یعنی؟
خودم: اگه می‌دونستم مزاحم اوقات شریف جنابالی نمی‌شدم. خودم یه گِلی سرم می‌گرفتم.
من: منطقیه.
خودم: خ
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
دل من از تو جدا نیست
این هوا بی تو هوا نیست
چی بگم از کی بگم وای
دیگه غم یکی دوتا نیست
**
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
دستم از دست تو دور
این شروع ماجراست
روز و شب، هفته و ماه
قصه های غصه هاست
بودن اینجا که منم
مرگ بی چون و چراست
همه چی از بد و خوب 
قصه رنگ و ریاست
**
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
عشق و مستی پیش تو
پشت دیوار سیاس
غم غربت نداره
اونجا که خونه
معمولا اینجوری فکر میکنم که از خودم خوشم نمیاد. نه! بدتر. از خودم بدم میاد.
اما وقتی دقیق‌تر فکر میکنم و میبنیم تا حالا چند ده بار برگشتم و نوشته‌ها قبلیم رو میخونم میفهمم که در واقع از خودم خیلی خوشم میاد و تظاهر میکنم، خوشم نمیاد! بلکه اینجور متواضع به نظر برسم. با این فکر بیشتر از خودم خوشم نمیاد. نه! بدم میاد.
وقت‌هایی مثل حالا که به فکرشم، منتظر پیامشم و اینها با خودم فکر می‌کنن اونن الان تو فکر منه. بعد از خودم می‌پرسم واقعا اون الان تو فکر منه؟ و بعد با خودم می‌گم اگه نبود منم بهش فکر نمی‌کردم و داشتم کار خودم رو می‌کردم. و اینجور خودم رو تسلی می‌دم. واقعیت اینه که دیگه پیر شدی برای این بازی‌ها برای عشق و عاشقی‌ها. واقعیت اینه که قرار نیست کسی عاشقت بشه و تو هم. هورمون هم نباشه وقتش گذشته. اونم یکی کوچکتر از تو، خب خودش زندگی و دغدغه‌های خودش
ریمیکس ای دل خودم
ریمیکس اهنگ ای دل خودم
علیرضا طلیسچی آی دل خودم ریمیکس
دانلود اهنگ رفت که بره
دانلود آهنگ آی دل خودم علیرضا طلیسچی
متن اهنگ ای دل خودم علیرضا طلیسچی
دانلود اهنگ رفت که بره ایندفعه فرق میکرد
آهنگ آی دل خودم ریمیکس
بی نامم..  و مثل دیگر ناشناسان.. در غباری غمبار پر از آرزو و ذوق نشسته ام! 
تو میدانی نامم چیست.. به هیچکس نگو.. جز خودم!    بگو تا خودم را بشناسم و تو را که صادقی،!      نامم را بگو و دستت را به من بده،..
 
نمی دانم چرا نامم را حتی به خودم نمیگویی؟!
به سوی توست اگر این نگاه، دست خودم نیستصبوری از دل تنگم نخواه، دست خودم نیستنخوان به گوش من دلسپرده، پند، که این عشقاگر درست، اگر اشتباه، دست خودم نیستهمین که پلک گشودی به ناز... پر زد و دیدمدلی که دست خودم بود، آه، دست خودم نیستمرا ببخش که می خواهمت اگرچه بعیدیکه من پلنگم و رویای ماه دست خودم نیستبرای از تو نوشتن، ردیف شد کلماتمکه اختیار غزل، هیچ گاه دست خودم نیستسجاد رشیدی پور
وچه زیبا گفت سهراب عزیز
باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا به خدایی که خودم میدانم نه خدایی که برایم از خشم نه خدایی که برایم از قهرنه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند به خدایی که خودم میدانم به خدایی که دلش پروانه است و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگویدو به باران گفته است باغها تشنه شدند و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هستکه مبادا که ترک بردارد به خدایی که خودم میدانم !
جالبه که به مرحله‌ای رسیدم که قبل از آزمون‌های آزمایشی استرس می‌گیرم! همیشه در زندگیم یک انسانِ سرخوش بودم و سعی می‌کردم استرس کمی رو بابت درس به خودم وارد کنم. اما کنکور داره منو وارد مرحله‌ی جدیدی می‌کنه و این ناراحت‌کننده‌ست. باید ورزش رو حتماً به برنامه‌م اضافه کنم و روز قبل از آزمون رو خالی بذارم و برنامه نریزم.
به هرحال باید مراقب خودم باشم. شما هم باشید.
رضا هستم متولد 8 فروردین 68 تمام عمرم با درد و پای چلاقم زندگی کرده و همیشه توی جمع ها سعی کرده ام تا ناپیدا باشم تا مسخره نشوم تا شاید بتونم با درد م کنار بیام و همیشه تنها بودم و توی غار تنهایی خودم سر کرده ام اما متاسفانه مدتی ست یعنی از 96 تا حالا از این غار اومدم بیرون توی غار حالم بهتر بود کمتر با آدم ها سروکلاه میزدم و خودم بودم و خودم !!!! سعی دارم دوباره برگردم توی غار تنهایی خودم 
بعضی وقت هاتصوراتت از بعضیا خیلی تغییر می‌کنه
 
طوری که حس میکنی انگار کلا پوسته‌ی فرد باقی مونده و یک روح دیگه در بدنش تزریق شده
 
نمیدونم این رویداد در مورد من هم اتفاق میفته یا این که فقط من اون لحظات تغییر بنیادین رو در خودم حس نمیکنم...!(حس میکنم، خودمو زدم به اون راه)
 
خلاصه این که خدا از سر تقصیرات همه ما بگذرهان شاء الله که امور طوری پیش نره که پس فردا شرمنده خودم و عملکرد خودم بشمراستی چی شد که آدما وقتی بزرگ شدن دچار تضاد منافع شدن؟د
اول سلآم، خیلی وقته که مینویسم، از دفترخاطراتی که روز تولد دخترداییم برام خریدن تا دفترچه سبزی که اولین خرید خودم برا خودم بود تا دنیای چنل نویسی و تا نت نویسی توو گوشیم و الآن اینجا.. دیگه اینجا نوشتن برام هیجان انگیز نیست، تایپ کردن لذت بخش نیست حتی، ولی خوندنتون و نوشتن خودم این حوالی گاهی میتونه قشنگ باشه =)
اولین نفر خودم به خودم خوشومد میگم پس =)))
اولین رفیق واقعی و مجازی من، اینجا، دختری از جنس باد
و شاید حالاحالالا اینجا تنهاترین بمون
میتونستم بهترین باشم.
میتونستم،شاید میتونستم.
 
هیچ وقت نخواستم شبیه کسی دیگه باشم
اما خواستم شبیه کس دیگه ای "خوب" باشم
نشد "خوبِ خودم" باشم
 
تونستم بهترین باشم اما نه اون بهترینی که خودم میخواستم..
بهترینی که اونها میخواستن
و این یعنی هنوزم دورم
از خودم،
از خوب خودم،
و از هر چیزی که تا الان براش دست و پا میزدم
 
 
 
و من یک زمانی عاشق پاییز بودم و تنها قدم زدن زیر نم نم باران. از خوابگاهمان  در پردیس ارم تااااااا پارک آزادی و اطلسی و حافظیه!! 
و حالا اما... از آن عشق ها فقط عشق به پاییز مانده !
دیگر نه حوصله خودم را دارم که خودم را بردارم ببرم بیرون ، نه توان قدم زدن را... و نه دیگر حافظیه را دوست دارم! 
اگر هم خواستم خودم را ببرم جایی، اولین جا حتما "شاینار" است و خوردن یک آب انار ملس به یاد کلاس های انقلاب دانشکده مهندسی با زهره ! :)
و من یک زمانی عاشق پاییز بودم و تنها قدم زدن زیر نم نم باران. از خوابگاهمان  در پردیس ارم تااااااا پارک آزادی و اطلسی و حافظیه!! 
و حالا اما... از آن عشق ها فقط عشق به پاییز مانده !
دیگر نه حوصله خودم را دارم که خودم را بردارم ببرم بیرون ، نه توانش قدم زدن را... و نه دیگر حافظیه را دوست دارم! 
اگر هم خواستم خودم را ببرم جایی، اولین جا حتما "شاینار" است و خوردن یک آب انار ملس به یاد کلاس های انقلاب دانشکده مهندسی با زهره ! :)
به خوبی می توانم تاثیر خود مراقبتی های این مدت را روی خودم ببینم. بعد از سیل اتفاقات بدی که رویم سرازیر شد امروز بعد از مدت ها احساس کردم آفتاب کم جانی افتاده است روی زندگی ام.
وقتی کم کم می توانم نتیجه ساعت ها کار کردن روی پروژه های مختلفم را ببینم، لبخند بزرگی روی صورتم نقش می بندد. وقتی بعد از آزمون و خطاهای زیادی که در این یک سال داشتم بالاخره در برخی زمینه ها احساس می کنم به چیزهایی که می خواستم رسیده ام و به برخی دیگر نزدیک شده ام ^_^
* اومده
امروز صبح با اکراه بیدار شدم و خواستم برای ادامه کار پریروزم برم کرمانشاه 
خب خیلی زورکی بود و دقیقا دم در تصمیم گرفتم نرم و کار دو نفر از بنده های خدا رو راه بندازم و کار خودم بزارم برای روز شنبه. البته بخاطر بنده های خدا نبود بخاطر خود خودم بود واقعا حوصله  نداشتم خودم رو ماچ کردم و گفتم امروز رو بی خیال من شو عشق دلم خیلی خسته م , و عقلم گفت ایرادی نداره دختر استراحت کن چون اگه با این حال بری بعید میدونم کارت درست شه.
هر وقت احساس می کنم خدا رو فراموش کردم، نگاهی به دست هایم می اندازم. از دوربین گوشه اتاق به خودم نگاه میکنم و به چیستی خودم فکر میکنم. همین کافیه که خالق خودم رو حاضر ببینم.
انتظار یه بیت شعر عارفانه نداشته باش. متاسفانه من زیاد اهل شعر نیستم.
بعضی موقع ها خیلی از خودم‌تعجب میکنم .
خیلی زیاد 
از اینکه تو روز هزاران هزارتا فکر میاد تو ذهنم،  خیلی عجیبه ، بعضا حرفها و فکرهای خیلی خیلی متناقض هم..
از خودم تعجب میکنم که با خودم قرار یه کاری رو میذارم و بهش عمل نمیکنم...
از خودم تعجب میکنم که نمیدونم‌ چمه!
بلاتکلیف و نامعلوم الحال ...
این یکی تعجبم دیگه سر به فلک کشیده ، من‌هنوزم تو خیالاتم زندگی میکنم ، من هنوز هزارتا موقعیت تصور میکنم برا خودم و توشون غرق غرق میشم و مثلا با حضور یه آدم حق
کالبدم بدنم جسمم همون هست که سابق بود. ولی روحم ریزش کرده...
انگار یکی دست و پا داره اما لمس شده  و فلج هست.
یه بخشی از من نیست. احساس پیچکی رو دارم که دیوارش ریخته.
حواسم هست باید به خودم مسلط باشم و از خودم مراقبت کنم اما فرصت دلسوزی و آه و ناله به خودم ندم. 
به قول امیر وضعیت سفید : ( که چقدر شبیه بود احوالاتش به احوالات من) قوی باش مرد! 
امروز از کتاب فلسفه‌ی تنهایی رسیدم به آنجا که خلوت را توضیح می‌دهد. می‌گوید خلوت یعنی با خود بودن‌. در کنار خود بودن. تاب آوردن این با خود بودن. خوب که نگاه می‌کنم به نظرم هیچ وقت خلوت نداشته‌ام حتی این روزها که به مدد ج.ا. اینترنت قطع شده و دستم از توییتر و فیسبوک و اینستا کوتاه است به اینجا پناه آورده‌ام. من بلد نبودم هیچ‌گاه با خودم تنها باشم. من همیشه در تنهایی به جمع و نت و اینها پناه برده‌ام. من در واقع همان آدم جمعی‌ای هستم که بودم. ا
آزمون MBTI پرسشنامه ای است که اگر به آن در سایت مربوطه پاسخ دهید، ابعاد شخصیت شما مشخص می شود. این آزمون شخصیت انسان را در چهار فاکتور ارائه می دهد که هر فاکتور یک دوقطبی است. در نهایت 16 حالت مجزا قابل تصور است. هر حالت یک تیپ شخصیتی است. 16 تیپ شخصیتی متصور هستند که هر کدام شغل مربوطه را دارند. با این آزمون می توانید خودتان را بشناسید. این آزمون را در سایت باید پاسخ دهید. یکی از این سایت ها
https://www.16personalities.com/fa
است.
از خودم خسته م.
دلم گرفته.
فکر میکنم به م.ح.ز علاقه مند شدم ولی نمیدونم.
دو روزه خودش پیام نداده و وقتی میگه بعدا میبینمت نمیاد. فکر کنم باید دل بکشم.
مثل ح.ح...
چقدر بدم میاد از خودم، چقدر بدم میاد...
این روزها بیشتر میخوابم. که قبلش تو خیالم باشم...
ته همه شون، از خودم بدم میاد.
همین...
سلام
از نت بیزار شدم... دلم می خواست مثل دو سال پیش برم پیش حاج خانوم و ایشون بگه گوشیت رو‌ بزار پیش من و‌ برو! 
اما دلم اینجوری هم نمیخواد! دلم می خواد که خودم با دست خودم بگذارمش کنار! باید زودتر این‌ کار رو بکنم تا بیش از این تباه نشدم! 
تا بیش از این هر چه کشته ام نسوزوندم و به خاک سیاه ننشستم! 
آدم انقدر سست عنصر، نوبره! 
حالم از خودم و این همه سستی ام بهم می خوره! چقدر راحت شیطون رو کنارم میبینم و همچنان می تازم!
نمی دونم منتظر کدوم معجزه نشست
در این لحظه، که قلبم از شوق لبریز از عشق شده است، میخواهم سوگند بخورم، به یگانگی تمام نام های زیبایت، که من هرگز، جز برای تو خودم را تسلیم نمی کنم و تا همیشه دوستت خواهم داشت و برای همه چیز سپاسگزار مهربانیت خواهم بود. 
خدای من، تو را امشب، تمامِ تمامت را برای خودم میخواهم، برای خودم که از شوق بودنت لبریز از عشق شده ام، عشقی بی مثال، عشقی یگانه... 
میدانم که تو در هر لحظه در قلب من می تپی و رهایم نمیکنی، خوب میدانم که تو از احوال من آگاهی، تو را
من رسما هیچ چیز ننوشتم این روزها به زندگی هنری خودم نگاه می کنم بیشتر شبیه یک تنگ ماهی ایست که فقط از اب پر است اما هیچ ماهی در ان شنا نمی کند
اصلا مجموعه یی منسجم ندارم نوشته هایی که گمان می کنک داستان هستند اصلا داستان نیستند رمان هایم معمولا دو صفحه اند ان قدراز فضای داستان فاصله گرفته ام که حالم از کتاب بهم می خورد با این که می دانم ته کشیدم باید دیوانه وار کتاب بخوانم
شاید راه را اشتباه امدم من ساخته نشدم برای نوشتن اما نمی توانم رهایش کنم
با خودم قرار گذاشته بودم اگر سر موقع به برنامه ام برسم یک اپیزود از سیزن جدید peaky blinders را به خودم را به خودم جایزه بدم.
 
زودتر از موعد به برنامه ام رسیدم...
 
+یک فاتحه هم برای روح*** بخونیم که روش کراش داشتم ولی سوراخ سوراخش کردن نامردا!
 
بعدا نوشت:کُشته ی عمّه پالی ام...لعنتی خفن خوش استایل باکلاس:)
 
 
هیچ وقت فکر نمی‌کردم که یه روز بیام این حرف رو بزنم، اما این چند روز نتونستم بیام چون داشتم درس می‌خوندم! بله، من، من داشتم درس می‌خوندم! حس می‌کنم این درس خوندنه فقط یه راه فراره. که خودم رو مشغول کنم که آره، تو داری برای آزمون ورودی فرهنگ درس می‌خونی و به روی خودم نیارم که حتی اگه قبول بشم، احتمال اینکه بتونم تا اونجا برم خیلی خیلی کمه و لابد سال دیگه هم دوباره از دوازده فروردین سر در میارم.
اومدم آزمون تیزهوشان و نمونه رو ثبت‌نام کنم. توی
سلام.
میخوام خاطرات خودم از رابطه ی ۷ ساله ای که با یک خانم بزرگتر از خودم داشتم را اینجا بنویسم تا اسیب هایی که به من رسید برای کس دیگه ای اتفاق نیفته.
اول از خودم میگم اسم من آریا ست ، اولین بچه ی یه خانواده ی فرهنگی ام که سرشار از مشکلات متفاوت بود .
همیشه دوست داشتم با کسی که ازم بزرگتره رل داشته باشم از بودن با دختر های هم سن و سال خووم لذت نمیبردم بخاطر همین همیشه دنبال این بودم که با یه خانم بزرگتر از خودم رابطه برقرار کنم که تابستون سال ۹۳
وقتی خسته و داغونم باید آرایش کنم باید خط چشم بکشم و رژ لب بزنم آینه بگیرم دستم و غش و ضعف کنم واسه خودم، باید به خودم یادآوری کنم که زیبا و با ارزشم باید خودمو واسه خودم به نمایش بذارم و یادم بیاد که چقدر خودمو دوست دارم.
یا مثلا آهنگ موجود در مطلب قبلی رو با هیجان برای خودم بخونم و انرژی نهفته ام فوران کنه.
یا از اون سلفی های شگفت انگیز بگیرم و خودمو حالمو ثبت کنم خیلی وقته عکس نگرفتم دقیقا بعد از خبر دیسک و افتادن رو دور دکتر رفتن.
باران دانه دانه می‌افتد بر پشت بام خانۀ‌مان و صدایش می‌چکد درون گوش‌هایم. دلنشین و نم‌ناک است ، اما من دوست داشتم که هوا صاف می‌بود! دوست داشتم زیر نور ملایم خورشیدِ زمستانی ؛ دست خودم را می‌گرفتم و می‌رفتم به سمت کوه‌هایِ کنارِ شهر. دو نفری یکی را انتخاب می‌کردیم و قدم می‌گذاشتیم بر سنگ‌ها و دامنِ پهن شده‌اش. پاهایم را ارضاء می‌کردم و قلبم را شیدا. به نوک قله که می‌رسیدیم آرام کنار هم می‌نشستیم. خودم را کمی نزدیک‌تر می‌کردم بهش تا
این روز ها بار ها از خودم میپرسم ، خوبی؟و به خودم جواب میدم ، خوبم ... خیلی خوبم حتی به خودم لبخند هم میزنم از همان لبخندهای ...
من باید همه سعیمو برای داشتن یک حال عالی بکنم . 

+بارون میاد و من در حال ترجمه (کتاب Margareta_Nordin_DirSci,_Victor)هستم و یک موزیک بیکلام آروم هم گوش میدم ... فضای سنگینیه در کل؛ ساعت هم که از نیمه شب گذشته ....
تو در اغوش کسی غیر خودم جا نشوی!♥️به خدا پیش کسی غیر خودم ما نشوی!
هر طرف راه شود چون تو بخواهی بروی!نروی! غم نشوی! جان مرا پا نشوی!
امدی زندگی‌ام گرم نگاهت شده است!♥️نروی غصه شوی، باعث سرما نشوی!
مثل پرواز و قفس، جان من و رفتن تومن مسلمان توام، ماه! تو ترسا نشوی!
زندگی را که فقط مرگ تمامش نکند♥️مرگ یعنی که به دنیای کسی جا نشوی!
تو منی، ماه منی، دور، ولی ماه! ببین!به خدا پیش کسی غیر خودم ما نشوی!
#میم_پناهی#مجبور_به_دلتنگی!♥️
امشب شب قدر بود. من دیگه اون امین سال پیش نیستم یا بهتره بگم دیگه اون امینی که خودم میشناختم نیستم. بنظرم لحظه ی بلوغ هر آدمی نه بلوغ فکریشه نه بلوغ جسمی. بلوغ اصلی اون لحظه ایه که میخوای اون پیله ی محکم دور و برت رو بشکافی و بیای بیرون. ولی فعلا پیلمو شناختم، هنوز راهی به بیرون پیدا نکردم، به مسیر چیدم برا خودم این وسط که راه بدون کمک گرفتنیه. راهیه که جَنَم خودم برای رسیدن به اون هدف اصلیم رو میطلبه.نه پدر
نه مادر
نه برادر
نه دوست
نه همراه
خودم
 احتمالا تمام لحظات زندگی ما در فایلهایی به نام خاطره در مغز ثبت میشوند. تمام لحظات یا فقط لحظاتی که برای ما اهمیت دارند؟ یا لزوما اتفاقاتی که سبب ایجاد هیجان های احساسی در ما میشوند؟ نمی دانم. فکر کنم دکتر رستگار موقع درس دادن فیزیولوژی مغز این چیزها را گفته باشد ؛ که خب من فراموش کرده ام. همان طور که خیلی چیزهای دیگر را فراموش کرده ام. از بعضی خاطرات فقط رد کمرنگ مبهمی در ذهنم مانده که می ترسم این هم تا چند وقت دیگر کاملا پاک شود. بعضی اوقات خ
 احتمالا تمام لحظات زندگی ما در فایلهایی به نام خاطره در مغز ثبت میشوند. تمام لحظات یا فقط لحظاتی که برای ما اهمیت دارند؟ یا لزوما اتفاقاتی که سبب ایجاد هیجان های احساسی در ما میشوند؟ نمی دانم. فکر کنم دکتر رستگار موقع درس دادن فیزیولوژی مغز این چیزها را گفته باشد ؛ که خب من فراموش کرده ام. همان طور که خیلی چیزهای دیگر را فراموش کرده ام. از بعضی خاطرات فقط رد کمرنگ مبهمی در ذهنم مانده که می ترسم این هم تا چند وقت دیگر کاملا پاک شود. بعضی اوقات خ
فروردین دوست داشتنی ام، آخرین فروردین سده ی چهاردهم با درد تموم شد؛ درد پیدا کردن خودم. شب تولدم تصمیم گرفتم آرامشم رو وابسته هیچ چیز و هیچ کس نکنم تا همیشه داشته باشمش. خودم رو از همه بندهایی که نمیذاشتن خودم باشم رها کردم. آدم هایی که بودنشون آزار دهنده س، همچنان که نبودنشون، حرف ها و نوشته هایی که بوی صداقت ندارند، شماره هایی که یادآور تلخی دورویی ن. این تاریکی هایی که جلوی نورو گرفتن و نمیذاشتن خودم رو ببینم. 
من باید واقعا متولد می شدم. 
دانلود آزمون 1 آذر 98 قلمچی
آزمون 1 اذر قلم چی 98 سوال و کلید
 
 
 همانطور که میدانید در روز جمعه آزمون 1 آذر 98 دو آزمون پر طرفدار با هم برگزار میشود که تنها شما میتوانید یکی از این آزمون ها شرکت کنید و به آزمون دیگری نخواهید رسید. در سایت نمره برتر شما میتوانید دو آزمون قلمچی و سنجش را به صورت کامل دریافت کنید و حداکثر استفاده را از انها ببرید.
 
 با توجه به وضعیت فعلی اینترنت دسترسی به سوالات بسیار مشکل شده و امیدوارم که فایل های آین آزمون هم مثل
برای خودم یه کانال درست کردم که تنها موجود زنده ای که توشه خودمم . میخوام صادق باشم با خودم .. میخوام خود واقعیم رو اونجا بروز بدم. میخوام خیلی چیزا رو فقط برای خودم منتشر کنم که فقط مخاطبشون خودم باشم . دلم میخواد بتونم اونجا خود واقعیم رو ببینم . پوسته ی بیرونیم رو بطنم کنار  و هسته ی وجودیم رو ببینم . امیدوارم بشه . نتیجه ش رو بعد ها بهتون میگم . شاید ماه بعد شاید سال بعد و حتی شایدم سالهای بعد ..
زندگی این روز هامو نمیدونم  چی تعریف کنم..
میدونین من با خودم خوب تا نکردم..
بقیه ادما رو به خودم ترجیح دادم اونقدر کوتاه اومدم  در برابر ادما که الان له لهم..باید نجات بدم خودمو بسه واقعا بسمه..
به کمک جدی خدا احتیاج دارم ضمن اینکه فهمیدم فقط خودمم و خودم همین.خودمم که باید زندگیمو بکشم بالا از این مرحله ی مزخرف!
همیشه همه ی زخمامو خودم با  دستای خودم مرهم گذاشتم،تنهایی سرمو بالا گرفتم گریه کردم، به خودم برای اشتباهاتم دلداری دادم و از خودم معذرت خواستم،این معنی تنهابودن نیست،معنی خودت ساخته بودنه شاید. تو دلم با بقیه دعوا نکردم با خود گذشتم دعوا کردم خود گذشتمو برای تلاش بیشتر تشویق کردم و اشتباهات گذشته رو تو ذهن خودم قشنگشون کردم،مثل "مردی در تبعید ابدی"ما هممون بعضی وقتا خوشحالیم از ته دلمون بعضی وقتا دلگیریم توی تمام اوقاتمون و بعضی وقتا خست
بعضی وقت ها پر از حس منفی نسبت ب خودم میشم اینکه هیشکی دوسم نداره اینکه چقدددذ من بدم اینکه چقد خنگم
ک شین از صب تا شب میره با دوس پسرش بیرون میاد شب امتحان 2 ساعت میخونم امتحانش خیلی بهتر از من میده 
بعد من کل روز تو خوابگاه خر میزنم تهش هم ب زور پاس میشم
خدا بهم رحم کنه انگل پاس شم  فقط خود خدا وگرنه ابروم میره ترم یک افتاده باشم
بدم میاد از خودم
با یه لیوان چای عطردار هلو توی تاریکی تکیه دام به میز محل کارم و دارم به بهار پشت در شیشه ای خیابون نگاه میکنم هر چی بیشتر میگذره بیشتر تو خودم گم میشم
آروم وایسادم و دارم این ۶ماهی که گذشت و میبینم 
پیش خودم میگفتم تو این ۶ماه انقدرر تغییرای محسوس میبینم ک بیا و ببین
 اما حالا...همه چی کند پیش میره  ولی روزا دارن میدووَن و من....منم هیچی 
پیش خودم میگم بابا مگه الکیه؟ یهو همه چی‌بشه گل و بلبل؟!!! 
 همون قدری ک طول کشید تا عوضش کنی، زمان میبره تا
تنها دو هفته مانده.
هر روز صبح که بیدار می‌شوم و به سراغ کتاب‌ها می‌روم، بیشتر از قبل به خودم لعنت می‌فرستم و ناامیدتر می‌شوم.
به نتیجه کنکور در خرداد فکر می‌کنم، به طعنه‌های بابا، به نگاه ناراحت مامان، به خودم که هیچوقت خوشحال‌شان نکردم و باعث افتخارشان نبودم.
کنکور تنها راه نجات از این جهنم بود که خودم خراب کردم و لعنت به من.
پ.ن: به گذشته که فکر می‌کنم، می‌بینم هیچوقت موثر نبودم، بابت چیزی به خودم افتخار نکردم و پس چه سود ادامه دادن ا
بسم الله الرحمن الرحیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج سلام☺️(عکس ژورناله)طرح فوق قابل سفارش در رنگ و سایز دلخواه به عنوان:روتختیشال مبلکوسنپتوی نوزاد پتوی بزرگسالهست☺️برای سفارش و اطلاع از قیمتها دایرکت پیام بدیدکامنت جواب نمیدم⛔⛔#روتختی#کوسن#پتوی_نوزاد#پتو#شال_مبل#رومبلی...خودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقد
زندگی اینستاگرامی ، اسمیه که من واسش انتخاب کردم . زندگی‌ای که توش ، شما واسه اینستاگرام زندگی می‌کنید نه خودتون . تمام تلاش شما اینه که مطمئن بشین از تمام وجوه خوب زندگی‌تون پست و استوری بذارید . و البته که شما هم باید که ادم کامل باشید . شما یا جاهای باحال و کول هستید ، یا مشغول انجام کارای خفن هستید ، یا اینکه پست های فلسفی خفن می ذارید . باید مطمئن باشید که از همه ی لحظات زندگیتون عکس و فیلم بگیرید و مطمئن بشید همه می بیننش . حتی اگه از یه بخ
شبیه ساز واقعی تافل-1
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 2
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 3
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 4
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 5
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 6
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 7
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 8
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 9
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 10
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 11
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 12
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 13
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 14
شبیه سازی آزمون تافل- آزمون 15
شبیه سازی آزمون
چند روزیه که یکم حس عجیبی داشتم. پس به خدم گفتم دلیلش چیه؟ چرا این طوری شدم؟
یکم کهخ فکر کردم دیدم همش تقصیر خودمه. این که مدام دارم در شبکه های اجتماعی می گردم و بقیه رو با خودم مقایسه می کنم. نمی دونم که این ها بهترین لحظات عمرشون رو با ادیت اونجا قرار دادن و من همش می گم: چرا توی خونه تنها نشستم؟
خوب دلیلش معلومه من باید یکم فکر می کردم.
کلا دیدم اینطوری نمیشه کل شبکه های اجتماعی رو پاک کردم تا دوباره شروع کنم. الانم خدارو شکر خالم خیلی بهتره چ
لامپ اتاق خاموش است. چراغ مطالعه روشن است. نشسته ام پشت لپ تاپ. به نیتِ درس خواندن نشسته ام. سالهاست که نشسته ام. سالهاست لامپ خاموش است. سالهاست بغض دارم. سالهاست که دلم برای خودم میسوزد. سالهاست آفتاب ندیده ام. سالهاست شبها رقصِ سایه آن درخت بید را روی دیوار اتاق تماشا میکنم. برایش موسیقی والس پخش میکنم. او میرقصد و من لحظات را زندگی میکنم. اما امشب پرده هارا کشیده ام.از هرچیزی که ان بیرون است متنفرم. سایه ای نیست. فقط منم. من و صفحه ارسال مطلب ج
ایرنا:رییس مرکز وکلا، کارشناسان رسمی و مشاوران خانواده قوه قضاییه از برگزاری آزمون وکالت در 29 آذر ماه به صورت ملی خبر داد. 
علی بهادری جهرمی روز یکشنبه در نشست خبری آزمون وکالت با اشاره به انتشار آگهی آزمون وکالت در پایگاه اطلاع رسانی مرکز وکلا گفت:ثبت نام داوطلبان از اول آبان آغاز می شود ولی تفاوت هایی در آزمون امسال لحاظ شده است. 
وی افزود:این آزمون مطابق آیین نامه مرکز وکلا برگزار می شود و آزمون های کارشناس رسمی و مشاور خانواده نیز تا پا
دیروز تو دانشگاه میخواستم یه چیزی رو کپی بگیرم بعد دیدم تو انتشاراتیه لوازم تحریر ودفترای پارچه ای گل گلی و... داره.اینقدر خوشحال شدم به خاطر اینکه چند وقتی بود میخواستم بگیرم وقت نمیشد. خلاصه یه دفترچه سایز کمی بزرگ برداشتم خریدم .وقتی اومدم خونه یکم پشیمونشدم آخه میخواستم پولامو نگه دارم اما بعدشبه خودم گفتم حال خوبمو خراب نکن -__-
نمیدونستم چه استفاده ای بکنم ازش که خیلی شانسکی تصمیم گرفتم اونو تبدیل کنم به دفترچه خودم . یعنی اسم خودمو روش
نمی دانم کدامین واژه ها را به کار برم که نشان دهد چگونه در دل تنگی ات دست و پا می زنم و فقط می توانم با نوشتن برای خودم کمی آرام شوم.
هیچ کس نمی فهمد وسعت درد من را به جز منی که در دفترم به حرف هایم گوش می سپارد و من چقدر نوشتن از تو برای خودم را دوست دارم. 
من طرفدار نوشتن هستم!
 
 
وقتی هیچ کسی عمق دردت رو نمی فهمه و تنها خودت هستی که متوجه می شی چقدر داره بهت سخت می گذره واسه ی خودت بنویس... حتی اگر شاد یودی هم برای خودت اون شادی رو تا ابد نگه دار. نو
از خود ضعیف ام بدم میاد ..از خودم که رفتم و نتونستم ..از خودم که برگه ها گرفتم و از ساختمان زدم بیرون ..از خودم متنفرم ...چرا من قوی نمیشم ...
چرا یاد نمیگیرم رها کنم ..من داد میزنم ..میگم میرم اما پایم لنگ میزند ...
من امروز تا کجا رفتم ...من امروز چی ها دیدم ..خدایا این قلب من قاعدتادباید از کار بیافتد ..بیا و تو تمامش ..
سه روز است که نشستم تو خانه ..گریه می کنم ..و امروز بازهم نتونستم ..
خدایا نزار تو را هم از دست بدهم 
رفتم حجامت 
سه بار لیوان رو زد و گفت هر بار اینقدر اومده (یه ته لیوان مثلا ۲۰ سی سی یا شاید ۳۰) گفت من تیغها رو ریز زدم 
از همکارهای قدیم خودم بود 
خانمی که خیلی دنبال عروس کردن این و اون بود 
خدا خیرش بده 
گرچه من چون اصصصصلا به خودم نمی رسیدم و یه سیاه زامبی بودم فقط یبار منو نشون داده بود اونم بس که بهش گفتم برا همه میسازی برا منم بساز :| (خیلی سال پیش ها!) 
الانم که به خودم می رسم که بهم زامبی معرفی می کنن :/ 
ولش کن 
الان نمدونم چی بخورم! 
کسی جز خودم نمیتواند کاری کند...
خودم باید دست به کار شوم و بلند شوم از این رخوت و بی‌حوصلگی... از این فقط تلنبار شدن کارها بر هم...
.
پیش دانشگاهی که بودم رو تخته مقابل چشم‌هایم نوشته بودم... سرباز این میهن شوم، خون دلِ دشمن شوم ... و حالا هیچ خبری از آن شور و هیاهوی آخر نوجوانی نیست.. و جای همه آن دغدغه‌ها روزمرگی عبث‌آلود جا خوش کرده است...
.
امروز که این خبر سهمگین نفسمان را در سینه حبس کرد...
با خودم بارها گفتم... سردار سهمش را ادا کرد تا ابد، اما من
سلام
میخوام کاری کنم که سال 1399 بهترین سال زندگیم باشه.
من این سال را با علم و دانش شروع کردم و از خدا خواستم راه را نشونم بده و جاهایی که سردرگم هستن و نمیتونم راهم را تشحیص بدم برام چراغی بفرسته.
 
الان نشونه هایی می بینم که هر روز بیشتر از قبل یقین پیدا می کنم  در مسیر درستی قرار گرفتم.
هدفم برای خودم روشن و شفاف شده.
به توانایی های خودم بیش از قبل آگاهی دارم.
قدر خودم را بیشتر از قبل میدونم.
ایمانم به خدا قویتر شده.
ایمانم به خودم هم قوی تر شده.
هی شیطون میاد دم گوشم وزوز میکنه مسعود تو نمیتونی ازدواج کنی و من به خودم میگم وقتی امام حسین علیه السلام ازم خواسته ازدواج کنم یعنی میتونم امام که حرف بیخود نمیزنه نعوذ بالله
دوباره شیطون میاد و با وسوسه و حب و بغض هام بهم میگه اگه ازدواج نکنی میتونی راحت تر بری سراغ اهداف فردیت ولی من به خودم میگم این آزمون ولایتمداریته و اون چیزی که امامت ازت خواسته بهترین چیزه برات
نمیدونم تاوان چی رو دارم پس میدم؛ واقعاً نمیدونم چوب چی رو دارم میخورم؛ چوب سادگی و احمق بودنم؟
ده ماه تمامه که همه زندگیم شده یه دختر، خودمو به آب و آتیش زدم که اونو واسه خودم نگه دارم، خودمو کشتم که از بودن با من خوشحال باشه، آخر سر خودم با دستای خودم دلشو میشکنم، اعتمادشو خدشه دار میکنم و اشک خودم و خودشو درمیارم.
باور کردنی نیست بگم من تا به حال توی زندگیم نه دوست دختری داشتم و نه دنبال برنامه ای بودم و نه عاشق شدم تا اینکه «پ» را دیدم و یک
دل بی  پناه من... 
شاید فکر کنید شهر دل من ساکت است و سرد 
من با گذر ثانیه ها میمیرم 
در این شعله ی قدیمی سال هاست در حال سوختنم
دیگر نه ان اهنگ قدیمی حالم را جا می اورد نه یک غذای دلچسب با صدای شر  شر باران 
دلم هزار تکه شده و تکه های تیزش شاه رگم را بریدههه... 
تاول های چرکین تمام بدنم را پوشانده...
از جیغ های خفه گلوی جانم زخمی است انگار استخوان هایم خالی اند بدنم میسوزد... از درد مینالم، به خودم میپیچم... 
گاهی به خودم میگویم ای کاش 
ای کاش یک نفر
برنامه ی من برای جبران تایم از دست رفته اینه :
قصد ندارم توی باقی ازمون های تابستون قلمچی شرکت کنم.
اولین آزمون مهرماه قلمچی در تاریخ 5 مهر برگذار میشه که یک آزمون تعیین سطحه.
برنامه ی من ، کسب آمادگی برای این آزمون تا 37 روز آینده س .
از این 37 روز اگر یک روز آخر که پنجشنبه قبل از آزمونه فاکتور بگیریم .. 36 روز باقی می مونه.
من قصد دارم مطابق برنامه راهبردی قلمچی در تابستون ، توی این 36 روز درس بخونم و برای آزمون تعیین سطح آماده بشم.
قلمچی در طی تابستو
عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر...
امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را  تصحیح می‌کرد...
آن هم نه در کلاس،در خانه...
دور از چشم همهاولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...
نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان،  هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده‌اند به جز من...
به جز من که از خودم غل
عجیبه ولی چند وقتیه حس حماقت می کنم وقتی حس می کنم ممکنه یکی ازم خوشش بیاد ! شاید چون پیش خودم میگم توهمه و از حس بعدش می ترسم ، از حس بعدش وقتی بفهمی کاملا اشتباه میکردی و یه رفتار دوستانه ی ساده بوده ، آخ که چقد از دنیای دو جنسیتی بدم میاد:)))
جالبه حتی وقتی می بینم کسی صفحات اجتماعیم،مثل توییتر، رو فالو کرده تعجب میکنم ، چون فکر می کنم اگه خودم مخاطب صفحه ی خودم بودم فالوش نمی کردم و مثل یه صفحه ی معمولی و گذرا بهش نگاه می کردم !! یعنی واقعا بعضی
هیشکی رو ندارم که باهاش درد دل کنم، میام اینجا واسه خودم می‌نویسم، خودم می‌خونم و اشک میریزم و شایدم تهش آروم شدم.
من تو زندگیم هیچ وقت هیشکی رو نراشتم یه چند صباحی با میم عاشقی کردیم و بعد هم عادی شد رابطه و تمام. هر کی رفت سراغ زندگی خودش ولی باهم بودیم. بعد یه مدت افتادم به عشقبازی با آدم‌های سر راهم و خب هربار درد، هربار زخم، هربار خونین‌تر از دفعه‌ی قبل تموم شد.
این بار این داستان با ح هم به انتها رسید. ته ته دلم می‌خوام هنوز ادامه داشته
امروز پولمان به حساب واریز شد. به حساب آمازونم سر زدم و چیزهایی که از چند وقت قبل میخواستم بخرم را خریدم. بیشتر از یک ماه پیش مامان خواسته بود چیزی برایش بخرم و تا همین امروز در سبد خریدم بود. خریدم و به آدرس خانه فرستادم. گزینه‌ی "هدیه" را تیک زدم و به جای یادداشت نوشتم:
الهه به مامان:) دل‌آراما..نگارا..چون تو هستی، همه چیزی که باید هست مارا
الان نمیدانم سر صبح چطور چنین تصمیمات رمانتیکی گرفتم. انگار که خریدن این هدیه کافی نباشد، آنلاین به یک گل
این بار اما دلم می خواد چشمام رو روی اشتباهاتم ببندم و به خودم اجازه ارامش بدم. این بار می خوام به کودک درونم بگم تنهات میذارم اروم شی. 
می خوام توی لحظه زندگی کنم. می خوام راهی که نتونستم تمومش کنم رو تموم کنم. می خوام ارزوهایی که انجام ندادم رو انجام بدم. این بار می خوام خودم باشم و خودم.
 
+بابت اشتباهاتم اما تو ببخشم. بابت بد حرف زدنم تو ببخشم.
از دست خودم خشمگینم که ایمانم را وصل کردم به آدم‌ها. از دست خودم خشمگینم که فکر کردم آدم‌هایی هستند که من بهشان اعتماد دارم و قرار نیست هرگز مرتکب اشتباهی بشوند. از دست خودم خشمگینم که خیال کرده‌ام حقیقتی که به آن ایمان دارم، وابسته به یک نظام و آدم‌هاست...
 
 
+شاعر عنوان: حسین مویسات
من پیشنهادش رو رد کردم با دلیل و بــرهان های خودم فقط نه اون چون ایشون بسیار بسیار اسیب پذیر هستن  و اونی که ممکنه باز ضربه بخوره منــم
اخه من واقعا خیلی کارای نکرده دارم چرا به خودم اسیب بزنم
من خودم رو دوست دارم و برای این خوده عزیز قراره تلاش های بسیاری بشه!!
البته اینکه زندگی زیباست باعث نمی‌شود گاهی آه نکشید و از ته دل‌تان نگویید وای ‌که چقدر زندگی سخت است. درک اینکه سختی می‌تواند زیبا باشد هنوز هم برای خودم سخت است! یک نفر را برای قدم زدن و رها حرف زدن می‌خواهم، چیزهای کافی برای اشک ریختن و رفع بغض، یک روز الی بی‌نهایت زمان برای هرکاری می‌خواهد دل تنگت بکن و نهایتا احساس آرامش. البته آن قبلی‌ها هم برای این آخری بود.   نریانی باید، تند و تیز و قوی، سر و دُم گیر، قهوه‌ای تیره با یال‌های بلند
کارنامه ی اعمالم رسید، و من نفر اول کلاس شدم! (۱۹/۸۶) درست حسم رو نمیفهمم. نمیدونم باید خوشحال باشم یا.. این روز ها بیشتر از هروقت دیگه ای به هدف کارهام نگاه میکنم. دائم از خودم میپرسم فلان کار رو برای چی انجام میدم؟ هدفم چیه؟ هدف من از درس خوندن و نفر اول شدن چیه؟برنامه ی درس خوندنم مرتب نبود و حتی فکر میکردم معدلم ۱۸ میشه. توی فرجه ی امتحاناتم روزانه سه تا درس میخوندم. یک درس امتحان مدرسه، دو درس آزمون حوزه، و بین امتحانات ترم و مطالعه ی حوزه یک
همم،
بعد مدت ها، اولین باره که حس میکنم تحقیر خودم کافیه. به اندازه ی کافی خراب کردم خودمو جلوی خودم. حالا از این که دلیلش چی بوده (و خودم هم احتمالا نمیدونم) بگذریم. ولی میخوام امتحان کنم، شاید منم بتونم متن غیر چرت تولید کنم(نه?). پس این بلاگو استارت میزنیم دیگه. پروژه های قبلی که ماکسیمم سه چهار روزه کنسل میشدن :-" ولی یه حسی بهم میگه این شاید اونطوری نباشه!
خب دیگه:)))))) شروع میکنیم!
از این به بعد هیچ وقت از برنامه های خودم نمیزنم که به برنامه هایی که خانم مریم. و. میریزه برسم و نمیدونم حق دوستی رو ادا کنم و ایناا!!! دیگه دوستی ای در سطح معنا بین ما وجود نداره. از قبل هم میدونستم این رابطه راه به جایی نمیبره. اگر هم چیزی بشه در مورد اتفاقی که امروز افتاد، خودم بی حواسی کردم، خودم هم پاش هستم. 
من رو باش برای کی اینقدر وقت گذاشتم. 
پی نوشت:‌شاید بعد ها ماجرای امروز را با جزئیات اینجا بنویسم.
 
آزمون TestAS
آزمون TestAS  آزمونی است برای تشخیص صلاحیت علمی داوطلبان خارجی که قصد تحصیل در کشور آلمان را دارند. از ابتدای ترم زمستانی 2010/2009 ارائه کارنامه آزمون TestAS جهت اخذ پذیرش از بسیاری از دانشگاههای آلمان الزامی است و یا به عنوان یک امتیاز مثبت تلقی میشود.مخاطبین این آزمون می توانند افراد زیر باشند:
ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها